*I won't let the terror in
I'm stealing time...
Through the eye of the needle...*یه روز هایی هست، که آدم جهانو از یه عینک با طلقِ قرمز میبینه! همه جا زشته ، همه چی زشته ، دنیا با آدم سر ناسازگاری داره!
اون روز ها از همون روزاست که وقتی خودتو تو آینه نگاه میکنی، فکر میکنی زشت تر از همیشه ای و همش به قوز دماغت یا جوش های سر سیاه پیشونیت فکر میکنی!
اون روزها از همون روزاست که هر وقت از جات بلند میشی در انتظار اون لعنتی که زندگیتو خراب کرده به پشت سرت نگاه میکنی، مبادا تعقیبت کرده باشه.
اون روزها به همه چی فحش میدی و میانگین استفاده ات از کلمه ی فاک در طول روز افزایش پیدا میکنه.
هیچ جنگی اتفاق نیفتاده...
کسی ترکت نکرده....
کسی از خانوادت نمرده....
تو
فقط
پریودی!
و من بالاخره تصمیم گرفتم از دستشویی بیرون بیام.
با صدای در دستشویی، سرشو بالا آورد و نگام کرد: "چی شد؟اسهال شدی؟"
"فاک نه! من پریود شدم."
من با قیافه ی احتمالا درمونده ام گفتم.یهو زد زیر خنده! لعنتی!! با خنده اش هر بار عقب و جلو میرفت و صدای استارت ماشین میداد.
من مثل اسنیپ توی هری پاتر با اخم به خنده اش خیره شدم تا اون بالاخره خنده اشو خورد.
"خب...اممم... درواقع ...امم....ببین، ناراحت نباش! اون فقط یه مسافرت کوچولو به ساحل بود. تو فقط نمیتونی چند روز آب تنی کنی..."
اون با رگه هایی از خنده گفت.من به خاطر شانس افتضاحم در عین حال عصبانی و ناراحت بودم و نمیدونستم چجوری باید کنترلش کنم.
گور بابای کنترل، من حتی نمیدونستم چجوری عصبانیت و ناراحتیه همزمانمو ابراز کنم. فک کنم واسه همین، صورتم سرخ شده بود...
" هی هی هی! یهو چی شد؟ ببین تو الان ناراحتی... فقط به شانس گند و افتضاحت فک کن، به این فکر کن که تو چقدر بدبختی، تصور کن برادرت داره خودشو توی موجا تکون میده و اوه، تو هم اینجا نشستی و کمر درد داری و یادت نمیاد کدوم قرص واسه ی این درد کوفتی بود و از اون طرف داداشت داره با بدن خیس زیر آفتاب معجون مینو-"
حرفش با خوردن بالش تو صورتش قطع شد.اون از رو نرفت و ادامه داد : " و کل اتاقت خونیه ولی داداشت داره توی ساحل بعد یه موج سواریه خفن میرق-"