*Sunsets are proof that endings can be beautiful too.*" بهش میگن مدیوسا یا مدوسا ! و اگه احتمالا نمیدونین مدیوسا کیه، باید بگم اون رو از روی مایکل جکسون ساختن! من خودم عاشق مایکلم گایز و همیشه مدیوسا رو در حال رقصیدن با مایکل-اون الهه ی موسیقی- تصور میکنم.
من رفتم تو گوگل سرچ کردم و فقط یه سری چرت و پرت درباره ی یه هیولای یونانی که موهاش از ماره و چشماش هر کسی رو که بهش نگاه کنه سنگ میکنه پیدا کردم. خب، اینو که هممون تو پرسی جکسون خونده بودیم!!! گوگل عزیز ؛ یه چیز جدید بهمون بگو.
ولی به هر حال؛ منظور من از این مدوسا، کافی شاپیه که الان توش نشستم. البته نمیشه بهش گفت کافی شاپ! در واقع جاییه که تو هر کوفتی توش سفارش بدی برات میارن! مثلا همبرگر!
و چرا اینجا اسمی به این ترسناکی داره؟
چون صاحبی به این ترسناکی داره!
و من مطمئنم همتون میشناسیدش! همون پیرزن خوش لباسی که همیشه این اطراف پرسه میزنه و ماریجوانا میکشه! و همیشه موهاش یه جوریه که انگار تازه از آرایشگاه برگشته! و لاک قرمزش فراموش نشه، من گاهی فکر میکنم اون با ناخن های قرمز به دنیا اومده!
اینم بگم که اگه اون ماریجوانا نمیکشید من فکر میکردم یه خداس؛ چون هیچی نمیتونه درباره ی یه پیرزن انقدر بی نقص و در عین حال ترسناک باشه! برای مثال اون یه کلکسیون از وسایل مایکل جکسون توی اتاق پشتی کافی شاپش داره! اون دیگه فن-گرلی نمیکنه ، اون فن-پیرزنی می-..."
"اهم اهم"
من نوشتنمو قطع کردم و سرمو بالا گرفتم. پیشخدمت بود که میخواست سفارشمو بگیره! فک کنم اون جدید بود ؛ چون من همیشه به مگان که یه زن مهربون چاق و سیاهپوست بود سفارشمو میدادم.اون پسره قیافش معلوم نبود چون سرشو تا ته کرده بود تو دفترچه یادداشتش و منتظر بود تا سفارشمو بدم.
"یه میلک شیک شکلاتی لطفا!"
رشته افکارم پاره شده بود و نمیدونستم دیگه چی بنویسم. این تکلیف مزخرف مدرسه بود و من تصمیم داشتم تا جایی که میتونستم اون معلم رو با نوشته هام درباره یه موضوع ساده مثل یه کافی شاپ کوفتی مسخره کنم ، حتی اگه اون با ضریب هوشی پایینش نفهمه که مسخره شده!
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسید پس تصمیم گرفتم چند خطی جا بذارم و فعلا در مورد مگان بنویسم:
"بزارید در مورد اون زن شیرین بهتون بگم؛ مگان.اون پیش مدوسا کار میکنه و پیشخدمت اینجا و دوست منه و بزارید در مورد صدای قشنگش بگم که وقتی کار میکنه همیشه یه اهنگ داغونی از کریس د برگ زمزمه میکنه طوری که اگه خود کریس بشنوه؛ مطمئنم به طور رسمی از خوندنش و صدای گوش خراشش معذرت خواهی کنه و اونو به مگان بسپاره."
من آه کشیدم و به نوشته ی مزخرفم خیره شدم. من واقعا نمیدونم نوشته ها رو چجوری باید تموم کنم و همیشه گند میزنم. فک کنم باید از یه نفر کمک بخوام.
ولی فکر کنم اون شخص خودش زود تر از من فهمید و همون وقت به گوشیم پیام فرستاد. من سریع بازش کردم و به آدرسی که برام فرستاده بود نگاه کردم .
باقی مونده ی میلک شیکمو مثل قحطی زده ها خوردم و عین و به سمت دوچرخه ام دویدم. من با سرعت پا میزدم تا بتونم غروب رو با اون تماشا کنم.
اون روی تپه ی شنی نشسته بود و من از پشت بهش نزدیک شدم و موهای مشکی و آبیشو به هم ریختم.
"میدونستم میای!"
من پیشش نشستم.
"به کمکت احتیاج دارم !"
من ناله کردم."پس ینی به خاطر خودم نیومدی؟"
اون نیشخند زد و ابروهاشو برام تکون داد.بعدش یکم با ناراحتی ادامه داد:"من که همیشه دارم بهت کمک میکنم! نیازی نبود."
راستش من کمی خجالت زده شدم.اون یه جورایی ناراحته .من هیچ وقت نمیتونستم احساساتمو درست و اون جوری که هست بهش بگم. همیشه فکر میکردم گفتن چیزایی مثل اینکه ' من از مدوسا تا اینجا تند تند پا زدم تا بتونم غروبو با تو تماشا کنم' منت گذاشتن حساب میشه . من هیچی نمیدونستم و هیچ وقت نمیتونستم مثل خودش اونو با حرفام خوشحال کنم، کاری که اون همیشه میکنه!
"من خوشحالم که تو ..."
من سرمو پایین انداختم و نمیدونستم چه جوری شروع کنم به حرف زدن در مورد احساساتم. احساساتی که بین هر دو تا دوست معمولی به راحتی گفته میشه."هی! ...من میدونم تو یکم تو این چیزا مشکل داری.. منظورتو فهمیدم."
اون خندید و دستشو دور شونه ام انداخت.من میخواستم توی نشون دادن احساسات مثل اون باشم. میخواستم نترس باشم. میخواستم راحت، بلند بخندم و میخواستم خجالت نکشم.
نمیدونم چم شده بود. فقط خودمو در حالی پیدا کردم که با قاطعیت دستشو از رو شونه ام برداشتم و به جای کنارش؛ چهار زانو روبروش نشستم و خیلی جدی نگاهش کردم.
"نه! این دفعه میخوام حرفمو بگم! تو همیشه میخوای به خاطر حال من لذت شنیدن این چیزا رو از خودت بگیری، به همین خاطره که تو بهترین دوست دنیایی و من همیشه ازت دریغ میکنم که اینو بهت بگم."
من اینو یکم بلند گفتم در حالی که عرق کرده بودم و از استرس یکمی نفس نفس میزدم.دیدم که لب هاش لرزید و من اون لحظه آرزو کردم کاش موهاش انقدر جلوی چشماش نبود تا بتونم اونا رو ببینم.
ما غروب آفتاب رو با هم تماشا کردیم.
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
خدایی کسی میدونه مایکل جکسون اون پاهای لعنتیشو چجوری تکون میداد؟