=جونگـــکوک=
بعد از گرفتن کلیدای محل اقامتمون به سمت اتاقم رفتم تا وسایلم رو جمع کنم. این اتاق رو خیلی دوست داشتم چون به سلیقه ی خودم همه چیز رو چینده بودم.الانم که بعد از یه سال برگشتم باید همه چیو بریزم تو ساک و برم . کمدو باز کردمو کلکسیون تی شرتای گشاد دوستداشتنی ام رو با دقت خیلی خاصی تا میکردم و اروم تو ساکم میذاشتم. تو فکر این پسره وی بودم که چه جور ادمیع ؟ میتونم باهاش دوست بشم؟ باید بهش بگم هیونگ ؟ نکنه رو من دست دراز کنه یا بهم زور بگه؟ انحراف جنسی نداشته باشه ؟ شبا نیاد منو بدون لباس دید بزنع؟ فاعک ! همجنس باز نباشه :/
به افکار مسخره ای که به ذهنم میرسید خندم گرفت و با صدای الارم گوشیم به خودم اومدم و گوشی رو از رو تختم برداشتم . .
[یک پیام از شماره ی ناشناس]
یعنی کی شماره منو داشته :/ ... پیام رو با تعجب خوند
-جئون جونگ کوک کلیدای خوابگاه دست تو هست ؟
اسم منو از کجا میدونع ...خوابگاه ...یعنی یعنیی این همونیه که جیمین راجبش بهم میگفت؟ وی¡
از بس هول شده بودم که سریع شمارشو سیو کردم Vi 😨
یادم افتادکه اصن شارژ ندارم پس نمیتونم جوابشو بدم . واقعا با این شانسم .ساکو برداشتم و جلوی اینه وایستادم تا یکم خودمو مرتب کنم . به خاطر کم خوابی زیر چشام پف داشت و تیره شده بود و صورتم بی رنگ و رو بود . یکم کرم پودر زدم و خط چشم همیشگیم رو خیلی کم رنگ گوشه چشمم کشیدم و به لبام نرم کننده و برق لب زدم . یکم سرحال تر به نظر میرسیدم.
یه کلاه کپ هم گذاشتم و موهامو رو پیشونیم پخش کردم . هندزیفریمو تو گوشم گذاشتم و برای بار اخر به اتاق مورد علاقم ..اتاق خاطره هام تو دوره ی کار اموزی نگاهی کردم و از اتاق خارج شدم.
از تاکسی پیاده شدم و کلیدو انداختم تو درو وارد خابگاه شدم . کوچیک بود اما قشنگ و امن به نظر می رسید. ماسکمو از صورتم دراوردم و دویدم تو راهرو و یه نگاهیی به اتاقا انداختم ... اوممم جیمین ... جیمین کجاست پس؟
با صدای اشنای کسی به پشت سرم برگشتم
- به نظر میاد به جیمین خوب جور شدی..
چشام گرد شدن و دهنم باز موند از تعجب ... این این وی یعنی این پسر جذاب این پسر با موهای بلند و قد تقریبا صدو هفتادو هشت...همون چشما همون لحن همون لحجه اون کیم تهیونگه همون کسی که ده ماه پیش اونطوری بهش بی احترامی کرد و هنوز فراموشش نکرده . همون ویه ؟؟؟؟ قلبش شروع کرد به تنده تند زدن . نه نه نه جونگکوک اروم باش و سعی کن قوی باشی.
- چ چ چرا که نه من و اون خیلی سریع دوست شدیم اون هیونگمه
چند قدم نزدیکم شد و من با هر قدم اون دو سع قدم عقب میرفتم که بلاخره خوردم به دیوار و راه فرار نداشتم.
- نگاش کن. مثل یه خرگوش که ترسیده ..جونگکوک چی باعث شده انقد بترسی ..من یا چیز دیگه ای یادت اومده ...
اب دهنمو قورت دادم ..و صدامو صاف کردم
بهترین راه اینه که خودمو به فراموشی بزنم ..اره اره همین خوبه
- چیزی هست که بخوای به یاد بیارم ؟؟ اگه هست راهنماییم کن . حتما خوشت میاد که چیزی یادم باشه ?
-راستش میدونی جونگکوک ... اتفاقا بهتر که یادت نیس چون منم هرچی فکر کردم نتونستم اون روز رو به یاد بیارم . اون فقط یه شوخی احمقانه بود و من هنوز بچه بودم .
-خیلی خب بسه . مخمو خوردی اول بسم الاه
- اوهو خرگوشه فسقلی جیمین تنها هیونگت نیست . تو باید به من احترام بزاری .
-نه خیر هیچ وقت کسی مث تو نمیتونه هیونگم باشه
- بچه پررو ... تو حتی پیام منو جواب ندادی
گوشیم رو دراوردم که بهش نشون بدم که شارژ نداشتم ولی همون لحظه گوشی رو از دستم قاپید .
-خو خو بزا بببینم کی شارژ نداره ...فک میکنی خیلی بامزه سیوم کردی؟
- فک کردم دوست داری به لقب صدا بشی منم وی سیوت کردم ..
-وی...چه وی قشنگی هم نوشتی نابغه
بعد از دس کاری کردن گوشیم اونو به سمتم گرفت و گفت
-بیا برات شارژش کردم . از این به بعد پیام هامو زود جواب بده هیچ خوشم نمیاد هم گروهیم دیر بهم جواب بده .
سرمو تکون دادم و براش چش غره ای رفتم ..فک کرده کی هست پسره ی دیوونع .
جیمین از دور به سمتم دویید . با دیدنش لبخندی زدم و وقتی نزدیکم شد بغلش کردم .
-جونگکوکا چرا درو باز گذاشته بودی؟
- ام خو گفتم شما هم میاین دیگه به خودم ذحمت ندم خسته میشم.
- راستی من برای انتخاب اتاقا میخوام یه قرعه کشی کنم . اسمی که دراومد یه اتاق و اون دو اسم دیگه هم اتاقی میشن خوبه؟
-هیونگ اینجوری ممکنه با تو هم اتاق نشم که :(
-جونگکوکی این قانون ماست که همیشه قرعه کشی کنیم . پس نا احت نباشو به هرچی در اومد عمل کن چون سرنوشتته
بعد از گفتن حرفش لپمو کشید که باعث شد به زور بخندم . .
جیمین کاغذارو تو کاسه ریخت و هم . من و تهیونگ جلوش نشسته بودیم. تو دلم خدا خدا میکردم که با تهیونگ هم اتاق نشم ... وگرنه بدبخت میشدم
جیمین با لبخند فرشته گونش کاغذیو که دراورد رو سمت منو ته گرفت
-ببخشید بچه ها اما من هیجان دارم میخام اول شما ببینینش!
کاغذ رو باز کرد .
بعد از خوندن اون اسم .... من و تهیونگ برگشتیم و بهم خیره شدیم !+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+
لطفا اگه این فنفیکشنو میخونید رو اون ستاره هم بزنید :)
کامنت هاتون رو هم بنویسین تا من خوش حال شم :)
لطفا این رو به دوستاتون تو واتپد معرفی کنین چون کیپاپرای ایرانی خصوصا ارمی ها خیلی نمیان تو واتپد چیزی بنویسن.
همین دیگه
ممنون *-*
YOU ARE READING
Dark and wild
Fanfictiontaehyung really loves jung kook but at first he dident care and hurt hem feelings... تهیونگ عاشق جونگکوک بود ولی واو بهش پاسخ رد داد و احساسات اون پسر رو خورد کرد.. حالا یه سال گذشته و دوباره همو ملاقات میکنن به عنوان هم گروهی و هم اتاقی⛔