یه هفته از اومدنم به کاخ هری میگذره ، توی این هفته من همه همخونه هام رو شناختم و بهم یاد داده شد که چطور به عنوان یه خوناشام به زندگی فلاکت بارم ادامه بدم!
فهمیدم که سارا دختر مغرور خونست... اون همیشه باید به چیزی که میخواد برسه ، باید!
دوست پسر اون زینه ، پسر مهربون ولی مغرور و کمی بدجنس ، مولی میگه هری اونو برای انتقام گرفتن به خوناشام تبدیل کرده ، نمیدونم واقعا میشه اسمشو انتقام گذاشت یا نه ولی اینو مطمئنم که این زندگی میتونه مثل جهنم باشه!الیشا ... دختری افسرده و بی حس اما در عین حال بی اندازه زیبا ... اون زیاد با کسی حرف نمیزنه و با هیچ پسری رابطه برقرار نمیکنه!
اسکارلت و مولی بهترین دوستای همن و هردو بازیگوش و شیطونن و در ضمن اونا کوچکترین افراد این خونن ، البته اگر سنِ زمان تبدیل شدنشون رو در نظر بگیری!!
و این دو دوست با دو تا دوست صمیمی دیگه توی رابطن ، نایل و لیام...
نایل و مولی کاملا شبیه همدیگن ، اونا هردو دیوونن !
لیام نمونه کامل یه جنتلمنه ، اون با همه مهربونه و همیشه نگران بقیست ، اون با همه قلبش عاشق اسکارلته و بیشتر از خودش مراقب اونه... همونطور که اسکارلت همه حواسش پیش لیامه.همونجور که توی لحظه اول حدس زدم اوریل از همه بزرگتره... اون به خوناشام بودنش افتخار میکنه و سعی نمیکنه مثل بقیه قایمش کنه به همین خاطر هری نمیذاره اون زیاد از عمارت بیرون بره چون ممکنه گرگینه ها پیدامون کنن!
اره ، گرگینه...
مولی میگه اونا بزرگترین دشمن های ما هستن ، هیچکس نمیدونه این دشمنی کی شروع شد یا دلیلش چی بوده!! لااقل کسی اینجا ازش چیزی نمیدونه...
مولی میگه اونا خیلی خطرناکن ، اون بارها ازم قول گرفته که اگر روزی یه گرگینه دیدم فرار کنم و باهاش نجنگم ، میگه گرگینه ها فقط با گاز گرفتن ما میتونن کاری کنن که یه مرگ دردناک و وحشتناک داشته باشیم...
خوب یادمه وقتی مولی این حرفا رو میزد اسکارلت توی چشماش اشک جمع شد و گفت که خیلی از دوستاش جلوی اون مردن ولی هیچکس نتونست کاری انجام بده.
اره ، میدونم ، یکم غم انگیزه...!برمیگردم سر موضوع قبلی...
دیلان...
اون بامزه ترین پسریه که اینجا دیدم ، از وقتی من اومدم همه تلاشش رو کرده تا یخ منو اب کنه و لبخند رو روی لبام بیاره ، میتونم بگم تقریبا یک بار هم داشت موفق ميشد !
علاوه بر این دیلان از همه پسرای اینجا دقیق تره و بیشتر از هرکسی توی این عمارت تونسته گرگینه بکشه!
این کاملا بخش تاریک اون رو توضیح میده...تام خیلی خجالتی ، کم حرف و رمانتیکه ، من واقعا فکر میکنم که اون به درد فضای خشن این خونه نمیخوره!
اون و بریجیت مرغ عشقای اینجان ، اونا تمام وقتشون رو با هم میگذرونن و حتی یه لحظه از هم جدا نمیشن ، راستش من هیچ ایده ای ندارم که اونا تمام این مدت رو درباره چی حرف میزنن؟!
أنت تقرأ
Dead Awake (H.S AU)
أدب الهواة[+18] من همیشه تنها بودم یه دختر یتیم که یه غریبه بزرگش کرد یه غریبه که زود رفت و بعد من موندم و خرابه ها ، من موندم و تاریکی ، من موندم و درد... میخواستم زنده بمونم پس باید یه کاری میکردم من تبدیل به کسی شدم که ازش متنفر بودم شدم اون سایه ای که ب...