imagine

359 35 97
                                    

just for bahar_payne2004 و تمام لیام گرل های گل💟💜💚💙💛

.......سال 2021
بهار
لیام

د.ا.ن بهار
از هشت سال پیش تا الان که یه دایرکشنر و لیام گرلم تنها آرزوم دیدنه لیام از نزدیک بوده و...شت حالا میتونم از نزدیک ببینمش
الان تقریبا دوساله که اومدم لندن برای ادامه تحصیل...و دوساله دارم کار میکنم و پول درمیآرم  تا بتونم به آرزوی دوران بچگی هام برسم...
دیدن وان دایرکشن...لیام...واوووووووو الانه از خوشحالی زوق مرگ بشم...
بعد از یه صف طولانی و حوصله سربر با هل دادنای دیوونه کننده بالاخره به اون قسمنی که بلیط هارو تحویل میدن رسیدم...بلیط من وی آیی پی و بک استیج بود....وووییییییییی
رفتم سمت ردیف اولو اونجا وایسادم تا پنج تا شاهزاده بیان روی سن...
2019 توی یه لایوه پنج نفری توی پیج اینستای وان دایرکشن گفتن که میخوان برگردن و دوباره دنیارو بترکونن...
یه آلبوم به اسم we are together دادن بیرون که رسما بهترین آلبوم قرن شده...این رو من نمیگم...همه حتی رقبا میگن...آلبومشون موفقیت خیلی زیادی به دست آورد...
..
..
..
یه دفه یه صدای آهنگ خیلی بلند اومد...آهنگای پسرا رمیکس پنج ثانیه از همه آهنگاشون...از up all night تا we are together ....یه دفه اون دیوار ته سن بالا رفت و پسرا معلوم شدن...هولی فاک...به تمام زیبایی های جهان قسم که پنج تا از زیباترین چیزهای دنیا الان روبه روی منن و دارن بالا و پایین میپرن و خوشحالی و شیطونی میکنن...مثل تور take me home...

..
...
...
لیام:خیلی ممنون گایز واسه همه حمایت هاتون...حمایتهایی که تو تمو این سالها که ما نبودیم بازم وجود داشت...امیدوارم که شب خوبی رو داشته باشید و...عصرتون بخیر(خداحافظ)
هری و نایل و لیام و لویی و زین:goodbye guys😀😀😀

..
..
..
بادیگاردها همه کسایی که بک استیج بودن رو به سمت یه راهرو دراز برد که ته راهرو یه اتاق بود که روش نوشته بود 1D room...

باید با صف و با توجه به شماره بلیط میرفتیم...که من نفر یکی مونده به آخر بودم...ای فاک تو شانسم...
..
...
..
بعد از تقریبا یک ساعت و بیست و پنج دقیقه که هرکدوم از دخترا با جیغ و گریه و زور میومدن بیرون نوبت من شده بود...
..
..
..
..
داستان از نگاه سوم شخص....
بعد از هشت سال بالاخره میتونست عشق زندگیش رو ببینه...لیام جیمز پین

با خودش عهد بسته بود که جیغ و گریه راه نندازه و کولی بازی درنیاره...
آب دهنش رو قورت داد و رفت سمت در و درب رو باز کرد...اولش چون خیلی هیجان و دلهره داشت چشمهاش رو بست...
بعد از گذشته تقریبا سی ثانیه چشماش رو باز کرد و اولین چیزی که دید پنج تا پسر روبه روش و با فاصله ده متری...و منتظر اون بودن..با دیدن اون صحنه رویایی و فوق العاده یه لبخند خیلی بزرگ و از ته دل زد و یه قطره اشک از چشماش پایین چکید...
لویی دستاش رو براش باز کرد و چند قدم بهش نزدیکتر شد...
بهار خودش رو آروم انداخت تو بغل لویی:گریه نکن دارلینگ...
بهار رو از خودش فاصله داد و بهار به چشمای آبی و فوق العاده لویی با لبخند خیره شد...لو از تموم شات هایی که توکل زندگیش بهار ازش دیده بود زیباتر و هاتتر بود...
اون چشما مثل الماس میدرخشید و مهربون بود...خیلی زیاد...
لویی گونه بهار رو بوسید و بهار هم یه ذره خجالت کشید ولی بعد از بغلش دراومد و رفت سمت بقیه...
زین
زین رو بغل کرد و توی گوش زین گفت:ممنون که برگشتی زین...
آره...بهار دوساله که آرزوشه بتونه از زین واسه برگشتنش به بند تشکر کنه...
بهش نگاه کرد و دوتا تیله عسلی و شیرین دید...
زین با لبخند بزرگش باهث شده بود گوشه چشماش چروک شه و این خیلی بامزه بود...
آروم گونه زین رو بوسید و رفت سمت نفر بعدی...هری
توی گوش هری گفت:مرسی هز...
اینو گفت و بعد از کفتن این حرف احساس کرد الاناست که توسط بغل هری خفه بشه...
هری گونش رو بوسید و بهار توی جنگلها و چال لپ هری گم شد...اونا اگه زیبا ترین نبودن حتما یکی از زیبا ترین ها بودن...
رفت سمت نایل و بغلش کرد و توی گوشش گفت:مرسی که همیشه بودی نایل...
و آروم گونه نایل رو بوسید...وقتی چشمهای نایل رو دید لبخندش بزرگتر شد و رفت سمت آخرین نفر...

لیام...

خودشو انداخت بغل لیام جوری که لیام چند قدم به عقب پرت شد و دستاش تو هوا خشک شده بودن...بهار وقتی بقیه رو بغل کرده بود دستاش رو دور پهلوهاشون گذاشته بود...اما الان دستاش رو محکم دور گردن لیام حلقه کرده بود...ولی نه وری که اذیت شه...
لیام بهار رو محکمتر به خودش فشار داد...طوری که انگار اونا یه نفر بودن...
بهار توی گوش لیام گفت:دوست دارم...مطمئن باش هیچکس به اندازه من نمیتونه تورو دوست داشته باشه و به فکرت باشه توی تمام لحظاتش...

آره...بهار به بقیه پسرا نگفت دوسشون داره...فقط تشکر کرد...چون دوست دارم از طرف بهار فقط و فقط مخصوص لیام بود...
..
..
..
و اون شب بهار بعد از هشت سال و خورده ای به جای اشک ناراحتی اشک شوق میریخت...
..........



میدونم افتضاح شده...ببخشیپد من تاحالا ایمیجین و داستان و اینجور چیزا ننوشته بودم و این هم واسه تشکر از بهار جون بود...
امیدوارم به این آرزو برسید دایرکشنرها...شما..خودم..امیدوارم💜💚💙💟💛

نظر و ووت....
لطفا چون من فردا میرم سفر و چهارشنبه برمیگردم پس امشب چند پارت آپ میکنم تا ببینم چه میکنید وقتی برگشتم...
all the love❤❤❤❤

we miss 1D *OLD*Where stories live. Discover now