من نميخوام ازدواج كنم(پارت دوم)

469 32 1
                                    

يك هفته ي تو اتاقم بودمو بيرون نرفتم،لب به غذا هم نزدم اما چه فايده كسي براش مهم نبود...
يوري:ميتونم بيام تو
آرا:بيا
يوري:بايد اماده شي
آرا:براي چي؟
يوري:براي همش،قرار بيان
جوابي بهش ندادم
يوري(با مهربوني):ببين آرا ما مجبوريم اين كار رو كنيم،اين كار تو باعث ميشه شركت بابات برشكست نشه عزيزم
آرا:باشه
داشت از اتاق ميرفت بيرون
يوري:راستي براي اينكه تنها نباشي به ميران گفتم بياد يه ساعت ديگه مياد
آرا:باشه ممنون
و رفت،زن خوبي بود اما نميتونست جاي مامانمو برام پر كنه...
رو تخت دراز كشيدمو همين جوري به سقف نگاه ميكردم و به اينده فكر ميكردم كه چه بلاي سرم قرار بياد،كه در با شتاب باز شد
ميران:تو كه هنوز اماده نشدي
آرا:حوصله ندارم
ميران:يعني چه حوصله نداري،معلومه خريدم نرفتي
و شروع كرد تو كمدمو كشتن
آرا:ميران؟
ميران:هوم؟
آرا:يعني اين پايان همه ديوونه بازيامونه؟
ميران:نه عزيزم اين چه حرفيه كه ميزني
بغضم تركيد شروع به گريه كردن كردم
ميران:هيش عزيزم اروم باش
آرا:ميترسم ميران
...
راوي
هر دو خانواده تو حياط دور هم جمع شده بودن،اقاي كيم اجوما رو صدا كرد و بهش گفت بگه آرا بياد...آرا و ميران با هم اومدن،ميران بعد از ديدن پسر خانواده دهنش واموند
ميران:آرا بايد يه چيزي بهت بگم
آرا:بگو
يه جوري صحبت ميكردن كه فقط خودشون بشنون
ميران:شوهر آيندت پارك چانيوله
آرا:جانمممم؟؟؟؟
بلند داد زد و همه به طرفش برگشتن
آرا(لبخندمصنوعي زد):ببخشيد
چانيول كه تقريبا رو به روش نشسته بود يه نيشخند بهش زد
آرا:مطميني
ميران:اره
آرا:بدبخت شدم،حالا چيكا كنم
ميران:كنسرلش كن
آرا:اگه ميتونستم ميكردم
با صداي اقاي كيم حرفشون ادامه پيدا نكرد
اقاي كيم:آرا عزيزم بريد يه ذره با چانيول صحبت كنيد
آرا نگاهي بدبختاني به ميران انداخت و از جاش بلند شد،و چانيول هم همينطور..با چانيول تو حياط قدم ميزد اما هيچ صحبتي بينشون رد و بدل نميشد
از ديد آرا
چانيول:لالي؟
آرا:ادب نداري
چانيول:چرا دارم اما ادم بايد با زن ايندش راحت باشه نه؟
آرا:واقعا خيلي پرويي،ببين خودتم ميدوني اينا همش يه قرار داد بين خانواده هاس
چانيول:ميدونم،خب منم بايد يه حاليم از اين قرار داد ببرم ديگه
آرا:واييي خدااا من گير چه كسي افتادم،بيين اگه طول اين مدت بهم دست بزني،لهت ميكنم
چانيول:همه ارزوشونه با من بخوابن
آرا:اما ارزوي من نيس
چانيول:اينقدر خودتو پاك و معصوم نشون نده،اون روز تو پارتي ديدمت
آرا برگشت به سمتش
آرا:حالا كه چي؟
چانيول:ميخواستم فقط بدوني
آرا:اوففف گير چه كسي افتادم
با صداي نينا از خوشحالي مردم
نينا:آراااااا بابا گفته بياد
منو چانيول هردو به سمت جاي قبلمون رفتيم و سرجامون نشستيم
اقاي كيم:خب چانيول باهم به تفاهم رسيدين؟
چانيول(يه پوزخند زد)؛اره خيلي خوبم رسيديم
ميخواستم خفش كنم پسره خودشيفته...
اقاي پارك(باباي چانيول):ما تصميمون رو گرفتيم دو هفته ديگه مراسم عروسي رو برگزار ميكنيم
آرا و چانيول(باهم):دو هفته؟؟
اقاي كيم:مشكلي داريد
آرا:نه
...
دو هفته مثل برق و باد گذشت و فقط دو روز تا مراسم عروسي مونده بود
شماره ميران رو گرفتم
ميران:بله
آرا:ميران من نميخوام ازدواج كنم
ميران:چي داري ميگي فقط دو روز مونده
آرا:كمكم كن فرار كنم...

I love you but i don't want Where stories live. Discover now