يك هفته ي تو اتاقم بودمو بيرون نرفتم،لب به غذا هم نزدم اما چه فايده كسي براش مهم نبود...
يوري:ميتونم بيام تو
آرا:بيا
يوري:بايد اماده شي
آرا:براي چي؟
يوري:براي همش،قرار بيان
جوابي بهش ندادم
يوري(با مهربوني):ببين آرا ما مجبوريم اين كار رو كنيم،اين كار تو باعث ميشه شركت بابات برشكست نشه عزيزم
آرا:باشه
داشت از اتاق ميرفت بيرون
يوري:راستي براي اينكه تنها نباشي به ميران گفتم بياد يه ساعت ديگه مياد
آرا:باشه ممنون
و رفت،زن خوبي بود اما نميتونست جاي مامانمو برام پر كنه...
رو تخت دراز كشيدمو همين جوري به سقف نگاه ميكردم و به اينده فكر ميكردم كه چه بلاي سرم قرار بياد،كه در با شتاب باز شد
ميران:تو كه هنوز اماده نشدي
آرا:حوصله ندارم
ميران:يعني چه حوصله نداري،معلومه خريدم نرفتي
و شروع كرد تو كمدمو كشتن
آرا:ميران؟
ميران:هوم؟
آرا:يعني اين پايان همه ديوونه بازيامونه؟
ميران:نه عزيزم اين چه حرفيه كه ميزني
بغضم تركيد شروع به گريه كردن كردم
ميران:هيش عزيزم اروم باش
آرا:ميترسم ميران
...
راوي
هر دو خانواده تو حياط دور هم جمع شده بودن،اقاي كيم اجوما رو صدا كرد و بهش گفت بگه آرا بياد...آرا و ميران با هم اومدن،ميران بعد از ديدن پسر خانواده دهنش واموند
ميران:آرا بايد يه چيزي بهت بگم
آرا:بگو
يه جوري صحبت ميكردن كه فقط خودشون بشنون
ميران:شوهر آيندت پارك چانيوله
آرا:جانمممم؟؟؟؟
بلند داد زد و همه به طرفش برگشتن
آرا(لبخندمصنوعي زد):ببخشيد
چانيول كه تقريبا رو به روش نشسته بود يه نيشخند بهش زد
آرا:مطميني
ميران:اره
آرا:بدبخت شدم،حالا چيكا كنم
ميران:كنسرلش كن
آرا:اگه ميتونستم ميكردم
با صداي اقاي كيم حرفشون ادامه پيدا نكرد
اقاي كيم:آرا عزيزم بريد يه ذره با چانيول صحبت كنيد
آرا نگاهي بدبختاني به ميران انداخت و از جاش بلند شد،و چانيول هم همينطور..با چانيول تو حياط قدم ميزد اما هيچ صحبتي بينشون رد و بدل نميشد
از ديد آرا
چانيول:لالي؟
آرا:ادب نداري
چانيول:چرا دارم اما ادم بايد با زن ايندش راحت باشه نه؟
آرا:واقعا خيلي پرويي،ببين خودتم ميدوني اينا همش يه قرار داد بين خانواده هاس
چانيول:ميدونم،خب منم بايد يه حاليم از اين قرار داد ببرم ديگه
آرا:واييي خدااا من گير چه كسي افتادم،بيين اگه طول اين مدت بهم دست بزني،لهت ميكنم
چانيول:همه ارزوشونه با من بخوابن
آرا:اما ارزوي من نيس
چانيول:اينقدر خودتو پاك و معصوم نشون نده،اون روز تو پارتي ديدمت
آرا برگشت به سمتش
آرا:حالا كه چي؟
چانيول:ميخواستم فقط بدوني
آرا:اوففف گير چه كسي افتادم
با صداي نينا از خوشحالي مردم
نينا:آراااااا بابا گفته بياد
منو چانيول هردو به سمت جاي قبلمون رفتيم و سرجامون نشستيم
اقاي كيم:خب چانيول باهم به تفاهم رسيدين؟
چانيول(يه پوزخند زد)؛اره خيلي خوبم رسيديم
ميخواستم خفش كنم پسره خودشيفته...
اقاي پارك(باباي چانيول):ما تصميمون رو گرفتيم دو هفته ديگه مراسم عروسي رو برگزار ميكنيم
آرا و چانيول(باهم):دو هفته؟؟
اقاي كيم:مشكلي داريد
آرا:نه
...
دو هفته مثل برق و باد گذشت و فقط دو روز تا مراسم عروسي مونده بود
شماره ميران رو گرفتم
ميران:بله
آرا:ميران من نميخوام ازدواج كنم
ميران:چي داري ميگي فقط دو روز مونده
آرا:كمكم كن فرار كنم...
![](https://img.wattpad.com/cover/123878164-288-k400442.jpg)
YOU ARE READING
I love you but i don't want
Romanceيه ازدواج اجباري كل زندگيتو نابود ميكنه بايد با كسي كه دوسش نداري زندگي كني،كسي كه قلبش پيش يكي ديگست... همه ما تو اين دنيا تنهايم هممون يه درداي داشتيم كه مثل يه خنجر جونمون رو زخمي كردن