-خب بهتره یکم استراحت کنیم
اون اینو گفت و ما ابراز خوشحالی کردیم
بلند شد و ایستاد و شمارشو پای تخته نوشت
-اگه یه وقت مشکلی توی درس داشتید میتونید بهم تکست بدید.
.
اون گفت و روی میز روبه روی ما نشست
+اون دیگه زیادی زیادیه...
الکس گفت و پوکر بهش نگاه کرد فک کنم خودشم متوجه نشد چی گفت...
-اروم باش ال اون فقط قصد جذب داره...
اینم یه روشه
"عملیات جستجوی سوراخ"
جفتمون باهم خندیدم...
-اونجا چه خبره؟
اون پرسید و جفتمونوبا نگاهش انالیز کرد
+هیچی استاد
ی لبخند زد...
وقتی لبخند میزد یه چال کوچیک کنار گونش ظاهر میشد...
.
-پس یادتون نره حتما بهم تکست بدید
-اممم نمیشه زنگ بزنیم؟
من گفتمو پوزخند زدم...
-اوه چرا ولی به جای من رلم جوابتو میده..
اینو ک گفت کل کلاس سوت زدن و دخترای جلوی قیافشونو کج کردن
-اوه اره متاسفم ک دیگه نوشتن شماره تماستون با ی قلب کنارش پایین برگه امتحان تاثییری توی نمره هاتون نداره....
اون گفت خندید
-پس اون دختر خوشانسیه؟
یکی از دخترای جلو ک موهای قهوای بلندش روی شونه های لاغرش ریخته بودن پرسید
-کی گفته اون دختره؟
و بازهم صدای سوت زدن بچه ها
با ترکیبی از شت گفتنای دخترای ک برای اون نقشه کشیده بودن!
اون ب عنوان ی معلم خیلی صمیمی
همین الان باافتخار اعلام کرد هعی گایز من گی ام ! اصولا این چیزی نیست که ی دانش اموز باید از معلمش بدونه!لباسمو تو تنم مرتب کردم و جوری ک بشنوه رو به الکس گفتم
-هعی ال پس الان ما باید با تمام تلاش سعی کنیم پیشنهاد دوستی بدیم! اینارو همراه بغل مردن شونه های خوش فرم الکس گفتم!
-اوم میتونید امتحانش کنید
اون گفت و خندید
-امیدوارم تا اولین امتحان! (یعنی ب امتحان اول امیدوارم ک قبول بشم واس درخواست دوستی)
-اوم خب بچه ها نظرتون راجب امتحان الان چیه...
اینبار با خنده هاش کل کلاس همراه شدن..
-هعی راهایی دیگه ای ام برای ب دست اوردنش داری... ولی یکم سریع نیست؟
من گفتم و بهش خیره شدم...
اون خواست جواب بده ک پیچیده شدن صدای زنگ توی محیط کلاس مانعش شد!
بچه ها تک تک بیرون میرفتن و واسه کلاس بعدی اماده میشدن و اونم داشت وسایلاشو جمع میکرد.. +هعی رفیق امروز روز خوبی بود...
الکس اینو گفت وقتی ک محکم زد ب کمرم و من ی ناله خفیف کردم
نگاهمو از اون برداشتم
-اره خوب بود...
وسایلمو برداشتم و رفتم سمت چهارچوب در ک یهو!...
.
.
BẠN ĐANG ĐỌC
daddy
Fanfictionتمام زندگیم تو سیاهی فرو رفته بود..پر خنده های ک بوی هرزگی میداد. یه نگاه به عقب کردم دلیل این چی میتونست باشه؟ وررد من به سال چهارم دبیرستان... اشنایم با اون.... روزی که تو انباری موزه زندانی شدم... شبی که با معلم تاریخم خوابیدم...... و یا شایدم ر...