«۴۰. اینکه همیشه منو میبخشی حتی وقتی اعصابتو خورد میکنم و همه چیو بهم میریزم.»«۴۱. قوی بودنتو دوست دارم، چون من هیچوقت مثل تو نمیشم.»
«۴۲. صحبت از قدرت شد، بازوهات خیلی هاتن!»
هری بین گریه هاش یه پوزخند زد. اما اون همیشه بازوهای نایل رو تحسین میکرد.
«۴۳. لباساتم هاتن، شاید به خاطر همینه که همیشه اونارو میدزدم ازت(درواقع همینه دلیلش.)»
«۴۴. اینو دوست دارم که تو هم لباسامو میدزدی، این کیوته.»
هری لبخند میزنه و به تیشرتی که تنشه نگاه میکنه که مسلما مال نایل نیست. در واقع کم پیش میاد که هری لباسای اونو بگیره مگه اینکه خود نایل لباساشو بده بهش.
«۴۵. یادته اون روز که ما لباس حیوونی پوشیده بودیم و پشت راهروی تِسکو قایم شدیم و میپریدیم سر راه همه؟»
هری اون روز رو یادش اومد، و همینطور اون برگه جریمه ۱۰۰ یورویی از حفاطت تِسکو بهشون دادن.
«۴۶. اون باحال بود، اینو دوست دارم که همه چی با تو باحاله.»
«۴۷. عاشق اون پیک نیکاییم که بعضی اوقات میریم، فقط من و تو، روی تپه، زیر درخت، وقتی همه چی مال خودمونه.»
«۴۸. اینکه چجوری منو میبوسی، میلیون ها حرف نگفته توی این یه حرکته، این عجیبه.»
«۴۹. و پیچ پیچی که توی دلم حس میکنم وقتی با اون چشمای سبز خوشگلت نگاهم میکنی، اینم عجیبه.»
«۵۰. اینکه الان چجوری منو به حرف آوردی، این من نیستم، من ایرلندیم، از اینکارا نمیکنم.»
هری خندید و البته بازم حس خجالت اومد سراغش وقتی به این فکر کرد که اگه پدر نایل از این کارش خبر دار میشد راجع به نایل چی فکر میکرد.
«۵۱. عاشق اینم که تو کاری میکنی من احساس امنیت داشتن، عاشق بودن، خواسته شدن، زیبا بودن و احتیاج داشته شدن بکنم. و از اینکه هدفی برای زندگیم شدی ممنونم.»
و هری بازم بغض کرد، قطره های گرم اشک روی گونه هاش سر خوردن و روی کارت افتادن. اون کارت آخر رو برداشت. شماره ۵۲ این آس بود. هری با یه پوزخند نوشته روی کارت رو میخونه.
«۵۲. تو تکی(آسی.)»
و این آخریش بود و حالا هری توی بغل خودش بود و تیشرتش از قطره های اشکش تقریبا خیس شده بود. هنوزم میترسید که اگه نتونه گریشو تموم کنه باید چیکار کنه. حس میکرد الان کل خونه رو آب میبره. به عکس خودشون روی میز خیره شد و به نایل نگاه کرد. با یه لبخند قشنگ و موهایی که یه زمانی کاملا بلوند بودن. اینکه همه ی این کارای عاشقونه از نایل بود هنوز واسش قابل درک نبود، هری هرگز فکر نمیکرد اینکارا به ذهن نایل برسه. نایلِ اون هیچوقت ظرف هارو نمیشوره، بطری خالی شیر رو توی یخچال میزاره، جوارابای عجیب غریب میپوشه. و هری هنوز نفهمیده بود اینا از کجا اومده بودن.
هری فکر کرد که این درواقع تمام احساس و چیزایی هست که نایل تو این چند سال میخواست بهش بزنه و نتوتسته بود، که خیلی دوست داشتنی، کیوت، فوق العاده و آره محشر بود. ولی اون نتونست اینو هضم کنه که همه ی اینا با هم یه جا کاملا ناعادلانست.هری از رو مبل پایین پرید، به خودش افتخار کرد که تقریبا گریشو تموم کرده بود. موبایلش رو از روی میز برداشت، چشماشو پاک کرد، یه لبخند قشنگ که نایل همیشه ازش تعریف کرده زد و یه پیام نوشت.
To: love of my life :
- "You little shit.xx"
...........................................................
باورتون میشه فکر میکردم همه پارتا آپ شدن ولی امروز لاگ این کردم دیدم اینا درفت بودن:') هه :))
با تاخیر به این زیادی،
پارت آخر تقدیم به شما:)
ESTÁS LEYENDO
52 Reasons Why I Love You | Narry | Persian Translation
Fanfic۵۲ دلیل که چرا دوستت دارم! [ N A R R Y S T O R A N Fan-fiction ]