Chapter 7
_ما بايد سريعا ازينجا بريم بيرون
هري دستم و گرفته بود و منو به دنبال خودش ميكشيد..اون يكي دستش،روي صورتش بود و محكم فشارش ميداد..اون داشت درد زيادي رو تحمل ميكرد
-تو حالت خوبه؟؟
وقتي ايستاد تا نگاهي به مكان تاريكي كه داخلش بوديم،پرسيدم..اون گيج به نظر ميومد
_فقط ديدن نور ماه ميتونه منو خوشحال كنه
اون غر زد و دوباره منو كشيد..ما حدود چند دقيقه اي بود كه از اون پسر شياد دور شده بوديم..بعد از ضربه اي كه من بهش زدم،هري سريعا با كمك من روي پاهاش ايستاد و لگد محكمي داخل شكمش زد..اون ميخواست مطمئن بشه كه براي مدت طولاني اي اون بي هوش ميمونه..
نگاهي به پله ها انداختيم..اونا خيلي طولاني و نفس گير بودن..و وقت زيادي و براي پايين رفتن صرف ميكردن و نفس نفس زدنمون، باعث ميشد اون بفهمه ما كجا هستيم
_ما نميتونيم ازش استفاده كنيم
هري آه كشيد..با سوال داخل چشمام نگاهش كردم..دستي از روي عصبانيت پشت گردنش كشيد و به اطراف نگاه كرد
_من پيشنهاد وحشتناكي دارم
اون با استرس گفت و باعث شد دلم بلرزه
_تو بايد حتما عقلتو از دست داده باشي
من خنديدم..ولي مضطرب بودم..اون نميتونست جدي باشه
_ولي ما مجبوريم
اون دكمه آسانسور و فشار داد و منتظر كنارم ايستاد
_ولي برقه اينجا خيلي ضعيفه ..ما ممكنه كه داخلش گير بكنيم
من غر زدم..نميخواستم داخل آسانسور بميرم
_لطفا وقتو هدر نده..دلم نميخواد حادثه ي دفعه پيش برام پيش بياد
اون به سرش اشاره كرد و باعث شد چند دقيقه پيش رو به ياد بيارم
_شايدم بدتر از اون استايلز
صداش جفتمونو ترسوند..لبخند عميقي روي صورتش بود و از ته راه رو به ما نگاه ميكرد..كمي گردنش و تكون داد و آروم آروم نزديك ما اومد
_اوه ليلي..نمايش قشنگي به پا كردي..خودت دوست داري چطور تلافي كنم؟
من نفس نفس ميزدم و هري با استرس دكمه آسانسور و پشت سرهم ميزد
YOU ARE READING
Did I frighten you ?
Fanfictionاون پسر باطن یک شیطان رو داشت..اما سعی میکرد خودشو به خوبی عادت بده #HarryStyles #Horror #Fanfiction