Chapter 10

41 2 0
                                    

Chapter 10

-سلام؟اينجا كسي نيست؟

اون بار ديگر فرياد زد..ما داخل پنپ بنزين بوديم و تاريكي داخل چراغ هاي روشن پمپ،گم شده بود
از ماشين پياده شدم..من نميتونستم حتي يك ثانيه تنها باشم..كمي ترسيده بودم..به سمت هري رفتم..اون داشت سعي ميكرد نشونه اي پيدا كنه

-اينجا چه اتفاقي افتاده؟

به آرومي زمزمه كرد..عصبي و نگران به نظر ميرسيد
اونجا،خلوت و ساكت بود..مغازه اي كه كنار پمپ بنزين قرار داشت، شيشه هاي شكسته اي داشت ..

-فكر نكنم فكر خوبي باشه

ايستادم و اونو تشويق نكردم..اون نبايد وارد اون مغازه ميشد

-ولي ما گرسنه ايم.نيستيم؟

اون منتظر جواب نشد و به داخل مغازه نگاه كرد

-تاريكه

غر زد..ما هيچ وسيله اي براي روشن كردنه اون مغازه نداشتيم..با دقت،دستي روي شيشه شكسته شده كشيد و كمي اونو تكون داد..اون انتظار داشت شيشه به خاطر شكستگي ضعيف شده باشه اما اون اشتباه ميكرد

-خيله خب

دستش و به آرومي داخل شيشه شكسته برد..شكستگي به قدري زياد نبود كه هيچ آسيبي به جا نذاره.با هر حركت،دندون هاي هري بيشتر روي هم كشيده ميشدن و زخم هاي جديدي روي دستش به وجود ميومد..تقريبا بيشتر دستش داخل مغازه بود..اون به شيشه چسبيد و به من علامت داد كمي ازش دور بشم..اون ميخواست مانع افتادن سايه ي من روي شيشه مغازه بشه.سرمو تكون دادم و ازش دور شدم.. چشماشو تنگ كرد تا واضح تر ببينه

_لعنتي هيچي معلوم نيست..تو چيزي ميبيني؟

اون به من نگاه كرد و منتظر جواب شد..كمي دلا شدم و دستامو به حالت سايه بود روي شيشه گذاشتم..به سختي ميشد يك دستگيره كوچيك ،كمي دور تر از دست هري ديد

-يك دستگيره كه كمي از دست تو دور تره

چشماشو از روي من برداشت و به جايي كه نگاه كردم نگاه كرد..دستش و عميق تر داخل برد

_فقط يكم ديگه مونده

اون آه كوتاهي كشيد و دستش ، دستگيره رو لمس كرد

-لعنتي اين همونه؟

اون با بي طاقتي داد زد و من سرمو تكون دادم

_فقط به سمت پايين بكشش

سرشو تكون داد و محكم چشماشو از روي درد بست

Did I frighten you ? Where stories live. Discover now