Part3

85 6 0
                                    

"سلام"

به پسری روبه روم با نیش باز نشسته بود نگاه کردم

"دختر دوباره زیاده روی کردی"

به چشمای پر از خونم اشاره کرد

"مسکن میخوای؟ "

"تازه خوردم..فعلا تاثیری نزاشته"

"کندی کو"

"رفته خوراکی بگیره"

"این انقدر میخوره ...اخر کسی نمیاد اینو بگیره میومنه رو دستمون "

"هی ...تو دشمنمی یا برادرم"

کندیس خوراکی هایی که گرفته بودو گذاشت رومیز

راب کاپیتان بسکتبال تیم دانشگاعه
اون بیش ترین دلیلی که این دانشگاهو انتخاب کنه فقط بخاطر تیمه بسکتبالشه که جزو بهترین های امریکا شناخته شده
اون بعد از اینکه امسال سال اخرشو بخونه میتونه به راحتی وارد تیم ان بی ای (NBA) بشه

"خواهر عزیزم من حقیقتو میگم ...یکم دیگه پیش بری باید باجرثقیل اینورو اونورت ببرمت"

کندیس چشماشوبرای راب چرخوند و بدون توجه به حرف های راب بسته چیپسشو باز کرد وبعد زبونشوبرای راب بیرون اورد

"خواهر من هفته ی دیگه ی ۱۹ سالش میشه اونوقت مغزش اندازه ی بچه ی دوسالس "

بالاخره زنگ خورد
از کلاس امدم بیرون
باید میرفتم شهر تا برای تولد کندی یه چیزایی بخرم
وارد حیاط کالج شدم
افراد کمی از کالج ماشیناشونوتو ی حیاط پارک میکنم که هری هم جزواون افراد کمه
من شک ندارم اون از قصد ماشینشو کنار ماشین من پارک کرده مگرنه این همه جا چرا کنار ماشین من
اون به ماشینش تکیه داده بود و دوستاشم مثل همیشه کنارش بودن
اون مشغول صبحت کردن با دوستاش بود

سمت ماشینم رفتم میخواستم سوار ماشینم شم که...

"امیلی "

حس کردم که صورت هری با شنیدن اسمم به سمتم چرخید

"سلام نیک ...کاری از دستم برمیاد "

منو نیک بیش تر کلاسامون باهمه
اون بین دخترا محبوبیت زیادی داره

"نظرت چیه اخر هفته بریم بیرون ...یجور قرار "

اون بدترین زمان, بدترین مکان ,بدترین شخصو انتخاب کرده بود

هر کلمه ای که از دهنش بیرون میمود اونو به تخت بیمارستان نزدیک تر میکرد

عکس بالا امیلی *__*

Black Life H.S +18Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang