2

174 44 11
                                    

او را دیدم .

در کنار حوض آب به ماهی ها خیره بود .

دو کودک رو به روی او بازی می کردند و او لبخند می زد .

نور ماه در آب افتاده بود .

لباس او در باد می رقصید ؛ همراه برگ ها .

ستاره های لباسش پخش شده بودند .

یک لحظه نگاهش در نگاهم گره خورد .

قفل شدم اما ،

او خیلی وقت بود که هردویمان را آزاد کرده بود .

او را دیدمWhere stories live. Discover now