part 9

791 78 48
                                    

FOOL FOR YOU
Part9
د.ا.د لیام

لباسمو پوشیدم
چیزی طول نکشید که یه نفر وارد شد
هنوز کامل داخل نیومده بود که توی سرم درد عجیبی به وجود اومد
دستمو روی سرم گذاشتمو از درد روی زمین خوابیدم زینم متقابلا بخاطر درد همین کارو کرد
من این دردو میشناسم
این فقط میتونه کاره یه ویچ باشه
از درد چشمام هیچیو نمیدید
ولی سعی کردم حرف بزنم
"س...سا...ساشا
م...من....منممم"
به سختی گفتم

"تمومش کن تا نکشتمت اشغال"
نمیدونم چرا ولی زین انگار بیشتر از من میتونست تحمل کنه و راحت تر حرف زد

درد سریع قطع شد
از روی راحتی یه نفس عمیق کشیدم
وقتی بالا رو نگاه کردم با دیدن چهره ی متعجب مادرم از تعجب شاخام داشت در میومد

"مل...ملکه شما اینج..."
گفتم ولی پرید وسط حرفم

"بهتره قبله اینکه من بگم اینجا چیکار میکنم تو بگی اینجا چه غلطی میکنی اونم با این پسره لخت..."
با عصبانیت گفتو دوره چشماش بخاطر عصبانیت زیاد سیاه شد(اگه فیلم خوناشام دیدع باشید میدونید چطوری منظورمه)
خواستم جوابشو بدم که بازم پرید تو حرفم

"خفه شو
من هنوز حرفم تموم نشده ابله
یه ماه پیش با اصرار ازم خواستی با برادرت هری بری
حالا بعد یه ماه که هیچ خبری ازتون نبود برگشتی اونم بدونه برادرت
اصلا به من بگو ببینم تونستید اون پسرو بکشید"
جمله اخرو با داد گفتو بعد به سمت زین که کامل لخت بود و با پرویی تمام جلوش وایساده بود برگشت(😐)

"فقط کافیه پدرت بفهمه که چند لحظه پیش داشتی زیره این اشغال ناله میکردی تا سره جفتتونو از تنتون جدا کنه "
به زین نزدیک تر شدو بوش کرد
الاناس که بفهمه اون انسانه 
خدای من چیکار کنم
نمیخوام دوباره از دستش بدم

با ناباوری بعده یه مدت از زین دور شدو پشتشو بهش کرد
"زود باش لباستو بپوش
نکنه میخوای سکستو با پسرم ادامه بدی پسره پر رو؟!"
عصبانیت توی صداش کاملا مشخص بود

"میتونم بپرسم مامان این موقع روز اینجا چیکار میکنی"
سعی کردم ارامشمو حفظ کنمو بحثو عوض کنم
زین تو حینی که با مادرم شروع کردم به حرف زدن سریع به سمته لباساش دوید
کم کم اونم داشت میترسید و فهمید که جونش در خطره
لباساشو جوشید
البته لباسایی که پره خون بودن اونم خون انسان
و این خطر سازه

"پدرت
اون در حاله مرگه"

زیره لباش گفتو اشک از چشماش پایین ریخت

"اونوقت توعه اشغال توی این وضعیتش اومدی مثل هرزه ها ..."
داشت سریع حرف میزد که اینبار من پریدم وسط حرفش
"مامان
بس کن دیگع
من هرزه نیستم
شاید قبلا هر روز با یکی میبودم ولی یه ماهِ که این پسر نامزدمه و ما میخوایم برای همیشه باهم باشیم
حالا بهتره بگی وضعیت پدر چطوره"

تا حرفم تموم شد محکم زد تو صورتم

"مگه تو نمیدونی بابات چقدر دوست داره
اون میخواد تو جانشینه تاجو تختش بشی
این مردم نمیتونن یه پادشاه گی رو بپذیرن
اون بدبخت فقط ۲تا پسر داره
اون از هری که یه خونخوارو درنده شده عو لیاقت جانشینیو نداره اینم از تو که بعد یه ماه بجای اینکه رفته باشیو مالیکو کشته باشی تا جانشینیت تثبیت بشه با این پسر برگشتیو الان میگی نا...نامزدتهه...."
سعی کرد با یه نفس عمیق خودشو اروم کنه
"لیام
اینبارم میبخشمتو به پدرت راجبه کارات چیزی نمیگم ولی..."

"مادر بهتر نیست بجای این حرفا بگی پدر حالش چطوره
دوباره چه اتفاقی براش افتاده"
گفتمو سوالیو عصبی نگاش کردم

"۳روز پیش ۱۰ نفر از افراده یاسر مالیک مخفیانه وارد اتاقه پدرت شدنو بهش حمله کردن
پدرت الان از یه گرگینه زخمی شده
و هیچ پادزهری برای درمانش نداریم"

"چیی
یاسر مالیک؟!
یعنی
بابایع من همچین کاری کرده"

زین با تعجبو چشمای گرد گفت و تنها کاری که تونستم بکنم بخاطره حماقتش چشمامو رو هم فشار دادم
دوساعت نیست از مرگ برگشته
حالا میخواد دوباره خودشو بکشه
اگه کسی شک بکنه زین از نزدیکا یاسره به بدترین روش میمیره حالا فکرشو بکن بفهمن این تنها پسره یاسره
همونی که پدرم هر روز دنبالش میگرده تا با کشتنش از خانواده مالیک انتقام بگیره
بابام ۳ساله دنبال زینه تا بکشتش ولی هر بار من یجور مخفیانه از زین دورشون کردم ولی اینبار دیگه واقن تو دردسر افتادیم

مادرم به سمت زین برگشتو تو چشماش خیره شد
"تو الان چی گفتی"

..‌‌. .  . . . . . .. . .. . .. . . . . . . . . .. . .
میدونم یکم گیج شدید ولی این پارتا الان باید مبهم باشه....
Next part=20vote

fool for you (ziam smut)Where stories live. Discover now