part 11

1.1K 107 36
                                    


د.ا.د سوم شخص

اونروز لیام به هر طریقی که بود ملکه رو نسبت به زین خوشبین کردو دیگه ملکه; ملکه ی سابق نبود
میخندید
حرف میزد
همینطور سوالای زیادی راجب زندگی زین پرسید
و از حال پدره لیام گفت
اون واقعا وضعش وخیم بود
اگه زهر یه گرگینه وارد بدن یه خوناشام بشه چیزی طول نمیکشه که اون فرد به بد ترین شیوه میمیره
اون روز مادر لیام اومده بود پیشه ساشا تا ازش بپرسه راه در مانی هست یا نه که از شانس بد اون دو تا وقتی رسید که داشتن اولین سکسشونو باهم تجربه میکردن

تو طول مسیر زین همش یا دیکشو به لیام میمالید یا دستش روی باسن لی بود و تا ملکه مشکوک نگاشون میکرد دست از کارش میکشید
لیامم که دیگه خسته شده بود از مقاومت کردن دیگه سعی نمیکرد مانعش بشه عو اجازه میداد هر کاری میخواد بکنه
اون پسر واقعا یه هورنی تمام عیار بود

د.ا.د لیام
مامانم که دیگه نرم شده بود به دو تا ویچش دستور داد که سرعتشونو زیاد کنن و جلو تر از ما راه برن
زینم که از خداش بود منو کشید تا اروم تر برمو تا دید فاصلمون به اندازه کافی زیاد شده پرتم کرد روی چمنا عو شروع کرد به بوسیدن گردنم اونم به محکم ترین صورت ممکن

بوسه های خیسو محکمش روی گردنم حسابی داشتن متورم میشدن و اون دیوونه حتی اهمیت نمیدادو
از عمد میخواست بیشتر قرمز و حتی بنفشو صورتی بشن جاهاشون

بوسه هاشو از گردنم به سمت لبام بردو محکم میبدسیدشون منم که هرچی زور زدم نتونستم از زیر بازوهاش برم بیرون تصمیم گرفتم که منم ازین وضعیت لذت ببرم
شروع کردم به همراهی کردنشو منم محکم لباشو میبوسیدم
لبه پایینمو توی دهنش ساک میزدو باعث میشد توی دهنش ناله کنم

به سمت کمربنده لباسم رفت تا اونو دربیاره
زین یه دیوونه تمام عیاره
مانعش شدمو تو چشماش خیره شدمو یجور با التماس نگاهش کردم که بهش بگم لطفا الان نه
و اونم خوب نقطه ضعفی دستم داده بود
بعد از ی بوسه ی طولانی روی پیشونیم بلند شدو دستمو گرفت تا بلند شم

"باید از ملکتون تشکر کنم
این جلو زدنش باعث شد حسابی شارژ شمو بتونم خودمو کنترل کنم تا جلوی پدرت نخورمت"
زین گفتو باسنمو تو دستش چلوند(فشار داد😐)

سرعتمونو زیاد کردیمو همینطور که دسته زین روی باسنم بود(رسما گایید بچه رو😐😐😐)
باهم درباره جاهایی که دوست داریم باهم بریم حرف میزدیم
خودمونو به مادرم رسوندیم
مادرم سعی کرد چشم غره بره بهمون ولی نتونستو ازینکه دید من بعد از مدت های طولانی با زین خوشحالمو لبخند رو لبامه اونم لبخند زد
زینه احمقم فکر کرد دیگه همه چی تمومه پس یهو روی گونمو بوسید
مامانم تا این صحنه رو دید نگاه تهدید امیزی کردو به راهش ادامه داد

د.ا.د زین
چیزی طول نکشید که بالاخره رسیدیم
یه دره بزرگ جلومون بود
ویچ ها اومدن جلومون وایسادنو وِردای مخصوصیو خوندن
وقتی چشماشونو بستنو شروع به چرتو پرت گفتن کردن باد شدیدی شروع به وزیدن کرد
گردو خاک همه جا رو پر کرده بود
بعد یه چند دقیقه کم کم در شروع به باز شدن کردو وقتی کامل باز شد اون جادوگرام ساکت شدنو کنار رفتن و وقتی ملکه جلوشون راه افتاد پشت سرش را افتادن

fool for you (ziam smut)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora