part 6

800 86 7
                                    

💛❤️ FOOL FOR YOU ❤️💛
Part6

د.ا.د سوم زین

سعی کردم دیگه گریه نکنمو خودمو جمع کنم
فقط حواسم به این بود که تا هری اومد سریع به سمتش برمو گازش بگیرم
نمیدونم واقعا اینکار چه معنیی میده ولی مادرم زنه باهوشیه و هیچ وقت حرف اشتباهی نمیزنه پس باید بهش اعتماد کنمو هر کاری که گفته رو انجام بدم
از زیر ماشین نگاه کردم
دیدم هری داره به سمت مادرم میاد و دوباره همه جای بدنش خونیه
حتما خونه یه بدبخته دیگه رو ریخته
"لی..لیام کجاست"
زیره لبم گفتمو وقتی دیدم لیام با هری نیست احساس کردم یه خلا بزرگ توی قلبم درست شد
تنها چیزی که توی اون موقعیت بهش فکر میکردم حالو روزه لیام بود
باید هریو از پا دربیاریم تا بتونم کمکش کنم
باید هرچه زودتر برم کمکش کنم
عصبی شده بودم
دلم میخواست اون عوضیو بکشم ولی نمیتونستم
نباید کاره احمقانه ای بکنم
تنها راه نجات مادرم اینه که من اون عوضیو گاز بگیرم
پس صبر کردم هری بره پیشه مادرم چون اونطوری پشتش بهم میشه و وقتی حواسش نیست بهش حمله کنم
"من سنم بیشتر از همتونه پس قوی ترم
هیچکدومتون نمیتونید حریفم بشید
پس مقاومت نکنیدو اون پسره ی احمقو به من بدید و گرنه مجبور میشم تک تکتونو بکشم و زمینو از وجود نحص مالیکا پاک کنم"
هری با عصبانیت گفتو توی صورته مادرم داد کشید
پاشو روی گردنه مادرم گذاشتو شروع کرد به فشار دادن
خون جلوی چشممو گرفته بود
دیگه نمیتونستم تحمل بکنم
وقتی داشت فشار پاشو روی گردن مادرم بیشتر میکرد
از زیر ماشین بیرون اومدمو خیلی اروم رفتم پشت سرشو تو یه لحظه به سمتش حمله کردم
هنوز دستم بهش نخورده بود که دیدم یهو غیبش زد
اون چیه؟! هیچ موجودی نمیتونه اینقدر سریع باشه
تو کمتر از یه ثانیه رفت پشتمو دندوناشو بدون تعلل فرو کرد توی شاهرگمو ما تمومه توانش شروع به مک زدن کرد
اون داشت تمومه خون بدنمو مثل یه ابمیوه کوچیک سرمیکشیدو من فقط به مادرم خیره شده بودم و حتی توان داد زدنم نداشتم
مادرم جیغ میزد ولی نمیتونست کمکم بکنه
صورتش پره از اشکو خون بود
سرم داشت سنگین میشد
چشمام داشتن سنگین میشدن
همه جا داشت تاریک میشد
میتونستم صدای قلبمو بشنوم که با تمومه توانش داشت میزد ولی خونی نمونده بود که بخواد بهش برسه تا پمپاژ کنه
هیچ جارو نمیتونستم ببینم
صداها داشتن مبهمو مبهم تر میشدن
توی اون لحظه فقط چهره لیام جلو چشمم بود و تنها چیزی که ناراحتم میکرد این بود که نتونستم لیامو مال خودم بکنم بعد بمیرم
تنها ارزوم بدست اوردن اون بود ولی نتونستم بهش برسم
بدنم کامل ول شدو چشمام سنگین
تا اینکه کامل از هوش رفتم یا شایدم مردم دقیق نمیدونم چی شده فقط میدونم دیگه هیچ خونی تو بدنم نمونده

د.ا.د سوم شخص
هری زینو روی زمین انداختو خون روی لباشو با دستش پاک کردو به سمت جسد بی جونه زین نیشخند زد

"کارم باهات تموم شد اگه تو نبودی اون فرار میکرد تو بزرگترین کمکو بهم کردی بدون اینکه خودت بفهمی
ازت ممنونم که نگهش داشتی تا من برسم"
هری گفتو به سمته ولیحا خم شد تا قلبشو از سینش دربیاره
تا قلبه ولیحارو توی مشتش گرفت تا بیرون بکشه
احساس درد شدیدی توی بدنش کرد
احساس کرد همه جای بدنش تبدیل به اتش شدنو داره از گرمای اونا داره میسوزه
وقتی به سینش نگاه کرد دید که از پشت یه چوب توی قلبش فرورفته
خواست برگرده و اون فردو که این کارو کرده ببینه ولی قبل از برگشتن تموم اعضای بدنش خشک شدنو ومرد
و بعد روی ولیحا افتاد...

لیام هریو از روی ولیحا بلند کردو با ناباوری نگاهش کرد
یعنی تنها برادرش توسط خودش کشته شد؟!
اشکاش شروع به اومدن کردنو تو کمتر از یه دقیقه گونشو پر کردن
اون کاره درستو کرد
هری دیگه از کنترل خارج شده بود
اون نه به غریبه و ن به خودی رحم نمیکرد و برای ادما و خوناشاما خطرناک بود...

"ل...لط..لطفا ب..به زی...زینم کمک..کمک کن"
ولیحا به سختی با خیلی اروم گفتو چشماشو بست
لیام ازینکه ولیحا مرد و حتی نتونست جونه اونو نجات بده چشماشو از ناراحتی بست
دلش میخواست اونم همین الان بمیره
کاش ولیحا یه گرگینه نبود و لیام میتونست اونو با خونش درمان کنه

"او...اونن گفت زین"
لیام زیره لبش گفتو به پشت سرش نگاه کرد
زین روی زمین افتاده بود چطور تاحالا ندیده بودش
از رنگ پوستش میشد حدس زد  که هیچ قطره خونی توی بدنش نیست
هری کاره خودشو بالاخره کرد
"لنتی منکه بهت گفتم فرار کنننن" با داد گفت
هریو روی زمین گذاشت و با هق هق خودشو به زین رسوند
دست زینو گرفت تا ببینه نبضش میزنه یا نه
وقتی احساس کرد یه تکون خیلی کوچیک توی نبضش حس میکنه
خوشحال شدو بدون وقت تلف کردن یه چاقو از تو جیبش دراوردو با تموم قدرتش تو دستش فرو کردو یه زخم بزرگ درست کرد
دهنه زینو با دستش باز کردو کلی خون توی دهنش ریخت
ولی فایده ای نداشت دیگه خیلی دیر شده
این ترفند برای وقتاییه که فقط یه جراحت داشته باشه نه وقتی که حتی یه قطره خونم توی بدنش نباشه

لیام وقتی دید دیگه نمیتونه کاری برای زین

انجام تنها کاری که کرد به جسد سرده زین که به خاطر بی خونی سیاه شده بود نگاه بکنه
حتی دیگه نمیتونست گریه بکنه

"کاشکی بهت گفته بودم که چقدر دوست دارمو فقط برای محافظت از خودت درخواسته دوستیتو رد کردمو قلبتو شکستم
کاشکی برای یکبارم که شده میتونستم لباتو وقتی که زنده ای و میتونی همراهیم کنی میبوسیدم"

تنها چیزی که تونست زیره هق هقاش بگه این بود
لیام اشکای صورتشو با دستش پاک کردو لباشو به لبای بی جونو سیاهِ زین چسبوند...

حسرت تنها کلمه برای توصیف حال لیام بود
ولی دیگه دیر شده بود....

_____________________
من این پارتو دو روز پیش نوشتم و وقتی خواسم اپ توی واتمد بخاطر نتم پرید
خودمم نمیدونم چطوری اینطو شد

و یچیزه دیگه
پارتا نسبت به قبل یکم کمترن چون اینجا باید همینقدر باشه اگه بیشتر باشه مسخره میشه و مزه ی پارت بعد میره
داستان هنوز تموم نشده پس نظر بدید تا فردا اپ کنم وگرنه عاپ میره برای پنجشنبه !!!💛❤️

fool for you (ziam smut)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon