پیام بیست و دوم

770 209 32
                                    

هری: سلام لویی

هری: لویی؟

هری: من بابت دیروز معذرت میخوام

هری: میدونم که دوست بدیم... البته اگه اصلا دوست باشیم

هری: میشه برگردی؟

هری: من واقعا متاسفم

هری: لطفا

هری: من دارم گریه میکنم ، لطفا لویی

هری: لطفا

هری: میدونم دارم التماس میکنم ولی من واقعا نمی خوام بدون تو باشم

لویی: ای خدااااا ، هری

لویی: من خواب بودم

هری: اوه

لویی: اون قدرا هم از دستت عصبانی نیستم

لویی: فقط ناراحتم که تو هنوز بهم اعتماد نداری

هری: دارم

لویی: پس چرا بهم نمیگی؟

هری: چون نمی تونم

لویی: نمی تونی یا نمی خوای؟

هری: ...

لویی: ببین، من واقعا بهت اهمیت میدم هری و من واقعا می خوام بدونم مشکلت چیه چون اون طوری حداقل می تونم تلاش کنم و کمکت کنم ، باشه؟

لویی: هری؟

لویی: ؟؟؟

هری: ببخشید

هری: باید می رفتم دستشویی :o

لویی: اشکال نداره

لویی: به هر حال، بهم میگی چی شده؟

هری: باشه...

هری: ولی الان نه، باشه؟

مکالمات غم زده~[LS]Where stories live. Discover now