PART 1

1.8K 111 7
                                    

این وانشات نشانگر چند داستان نیست،بلکه نشانگر چند سرنوشت مختلف با تصمیمات مختلفه!

"هی لیسایا واقعا نمیخوای بیای مدرسه؟"صدای پر از هیجان دوست صمیمیش بود که منتظر جواب از طرف اون بود.
"نه،جنی."با سردی و کوتاه برخلاف همیشه جواب جنی رو داد.
"چیزی شده؟!"
درسته جنی بهترین دوستش بود،اون حتی از بالا و پایین شدن تن صدای لیسا میتونست ناراحت بودنشو تشخیص بده.
"با مارکو بحثم شده"
"لیسایا بهم قول بده ناراحت نباشی،خب؟تا نیم ساعت دیگه اونجام."
این اولین و اخرین بار لیسا نبود که با ناپدریش دعواش میشد،اما جنی همیشه خودشو با وجود سخت گیری های مادرش به لیسا میرسوند تا باهم بشینن و به کل
دنیا بخاطر زندگیشو ناسزا بگن...هردوشون سختی های زیادی کشیده بودن،و این باعث میشد همدیگر رو درک کنن...

سورن در حالی که از اعصابانیت چشماشو روی هم فشرده بود فریاد زد
"یاااااا،یون بومی بس کن!"
بومی در حالی که به حالت چندش آوری جلوی آینه دستشویی دخترونه مدرسشون رژ لب میزد نگاهی به سورن که از اعصبانیت قرمز شده انداخت و دوباره به کارش ادامه داد.
جیسو و پشت سرش رزی وارد دستشویی شدن،و به اون دوتا ریز ریز میخندیدن.سورن و بومی همیشه باهم مشکل داشتن،سورن نمیخواست هیچ رابطه ایی با بومی‌ داشته باشه و بومی کاملا برعکس سورن بود!به هر حال اون دو سالهای زیادی باهم همکلاسی بودن و دوست نبودنشون
باهم غیر ممکن بود...
"لیسا و جنی کجان؟"
جیسو گفت و رو به بقیه ایستاد
"حتما باز نمیان."
"این دفعه آقای کیم هر دوشونو توقیف میکنه!"
آقای کیم ریونگ،مرد مسنی که معاون مدرسه کره ایی در نیوزلند بود که از دست غیبتای زیاد دانش آموزان دفتر انضباتش جای خالیی نداشت!
"هزاران بار آقای کیم میخواست هممونو توقیف کنه،اما نکرد."
بومی به طرز مسخره ای گفت
"جوری تظاهر نکن که بی گناهی بومی!"
رز،رو به روی بومی ایستاد و با جدیت بهش فهموند که بدونِ فکر کردن حرفی نزنه.
با صدای در زدن دخترا،متوجه ای آقای کیم که هر روز پشت در دستشویی دخترونه وایمیسه تا چک کنه که کسی از کلاس یازدهم بی،بعد از زنگ توش نباشه شدن.
دخترا دونه به دونه از دستشویی که جای برای تشکیل،جلسات خالزنکیشو بود خارج شدن و با حرف ها و تذکرات همیشگی آقای کیم رو به رو شدن.
"شما دخترا کی میخواید،یاد بگیرید که وقتی صدای زنگ میاد،باید برگردید سر کلاستون!"
آقای کیم که متوجه نبودِ لیسا و جنی شد ادامه داد
"لالیسا منوبان و کیم جنی کجان؟"
"حالشون خوب نيست"
بومی به معاون مسن مدرسشون جواب داد
"جالبه،همیشه هر دوشون باهم مریض میشن!"
آقای کیم مشکوک به دخترا نگاه کرد.
"من یه جا خوندم وقتی دو نفر‌ خیلی بهم نزدیک باشن،همه چیزشون ناخدا گاه مثل هم میشه."
سورن مثل همیشه گندی که بومی‌ زده بود رو جمع کرد و چشم غره ای نسار بومی‌کرد.

جیسو با در حالی که شونه هاشو ماساژ میداد گفت
-اصلا معادلات ریاضی ‌رو درک نمیکنم!
رزی در حالی که کتاب ریاضی زخیمشو تو کیف نسبتا بزرگش میذاشت،لب تر کرد
-جیسویا،هر دفعه بعد از هر زنگ ریاضی همین رو میگی.
ریاضیی جیسو به قدری ضعیف بود که نمره ده براش مثل یه رویای شیرین بود و البته افراد زیادی بهش برای بهتر شدن ریاضیش کمک میکردن مثل مبصر و شاگرد نمونه کلاس کیم جین...

سورن اعتراض کرد
-نیم ساعت پیش بومی‌ احمق‌‌ ‌رو فرستادم،برام شکلات بگیره اما تا حالا برنگشته!
-خودت بهتر از هممون میدونی،به احتمال زیاد تو راه به شیومین بر خورده!
رزی برای چند دقیقه درون افکارش غرق شد،به فکر اینکه  بومی احمق یه نفر رو داره که همیشه پیشش باشه غمگین شد،درسته رز  یکی‌ از هزاران دختری بود که کسی که دوستش داشت پسش زده بود!
هی،بچه ها-
صدای جنی بود که وارد کلاس شد
-کجا بودی؟لیسا کجاست؟
-لیسا پیشِ شیومین و بومیه

شیومین تو باید خجالتی بودنو بزاری کنار!-
-لیسا میشه دخالت نکنی؟
-من تقریبا دوست صمیمیه بومیم و حق دارم تو رابطش با دوست پسرش دخالت کنم!
شیومین که میدونست برنده ای هر بحثی لیساست،ساکت موند و فقط به نصیحت های لیسا گوش‌کرد

Darken than darkWhere stories live. Discover now