جنی و سورن که برای پیدا کردن لیسا و بومی به همه دور اطرافت کلاسشون رفتن...
سورن با دیدن مردی نسبتا قد بلند و عینکی با موهای گندمی بهش برای چند دقیقه خیره شد که با زمزمه ارومه جنی به خودش اومد.
-سورن به خودت بیا،با این حرکاتهای که تو انجام میدی همه از رابطه شما بزودی خبر دار میشن!
-نگران نباش کسی نمیفهمه،حدس بزن چی شده
جنی با کنجکاوی پرسید
-چیشده؟
-زوج سال از هم جدا شدن!
ناخداگاه لبخند شیرینی روی لبای برجسته ای جنی شکل گرفت،داستان عشقی اونم مثل رز اما با این تفاوت که اون هیچوقت عشقشو نسبت به اوه سهون یکی از محبوب ترین پسرای مدرسشون اعتراف نکرد!
-میدونم میخوای بپرسی حال سهون چطوره!شنیدم گه میگن سولگی اینقدر گریه کرده تا بیهوش شده،سهون هم حالش خوبه انگار که هیچوقت باهم نبودن.
صدای زنگ کلاس که توسط اقای کیم زده شد به جنی و سورن اجازه حرف زدن بیشتر رو نداد و باعث شد هر دوشون راهیه کلاس بشن...
هر کسی به یه کاری مشغول بود،و فقط سورن بود که به معلم فیزیکشو گوش میداد
بومی اروم زمزمه کرد
-سورن نمیخوای بهش بگی؟
سورن به شدت به حرف بومی واکنش داد با ارنجش به پهلوی بومی زد
-خفه شو!این رازو قراره با خودت به گور ببری!
کلاس با سوال جنی تو سکوت عظیمی فرو رفت
-آقای کیم،مطمینید این مسئله ایی که دارید حل میکنید درسته؟
-کیم جنی تو اشتباهی تو جواب میبینی؟
-منظور من اینکه این سوال اشتباست نه جواب شما.
-اگه فکر میکنی من چیزایی اشتباهی به ما شما یاد میدم،میتونی از کلاس من بری بیرون!
جنی بی پروا از کلاس خارج شد،به سمت خیاط وسیعه مدرسشون رفت.تو فکر بود همه اتفاقات چند سال اخیر که براش افتاده بود جلوی چشماش ظاهر میشدند،اختلاف پدر مادرش،مهاجرتشون از کره به نیوزلند،همه اینا باعث میشد سخت و سختر برای اینده ای که ازش خبر نداره تلاش کنه.با دیدن پارک چانیول که در حال خشک کردم عرقش بود،یاد سال گذشت افتاد
"من از چانیول خوشم میاد،اما اون هیچ حسی نسبت به من نداره!"
"مهم نیست اون تو رو دوست نداشته باشه مهم اینکه تو دوستش داری لیسا!"
***
"زمان همه چیزو پاک میکنه،همونجوری که پارک چانیولو از قلب من پاک کرد."
"مطمینی؟"
برخورد توپ بسکتبال سنگینی باعث شد،از فکر گذشته های نچندان دور بیرون بیاد و پخش زمین شه...
بعد از چند ثانیه چشمای نسبتا درشتشو که در اثر ضربه بسته شده بود باز کرد
-بنظرت زندست؟
-نمیدونم،امیدوارم زنده باشه
-اگه بمیره بدبخت میشیم اوه سهون
جنی وسط بحث دو پسر بالا سرش پرید و لب تر کرد
-من حالم خوبه،میشه کمکم کنید بلند شم؟
سهون که نگران حال جنی شده بود دستای ظریف جنی رو گرفت و
کمکش کرد تا وایسه
-حالت خوبه؟
چانیول پرسید
-خوبم.
سهون بطری آبی کوچیکی برای جنی آورد
لیسا:جنی باید بیشتر مواظب خودت باشی!
سورن:واقعا دلیل اون رفتار جونگده رو نمیفهمم.
جیسو:باهاش دعوا کردی؟
سورن:نه
رز:شاید از دستت ناراحته
سورن:فکر نکنم!
جنی:بس کنید بچه ها،بومی کجاست؟
لیسا:با شیومین رفت.
جیسو:به شیومین که چیزی نگفتی؟!
لیسا:فقط بهش گفتم مراقب بومی باشه
صدای بلند هیچول به کسی اجازه ای ادامه بحثو نداد
-لیسایـا
بعد از چند دقیقه کوتاهی دوییدن به دخترا رسید
-ساعت اول ندیدمت
-حالم خوب نبودم نیومدم،تهیونگ کجاست؟
-از اونجای که سرعتش خیلی پایینِ داره میاد
لیسا تک خنده ای کرد و با بقیه منتظر اومدن وی شد...وی پسر خوشتپ سال بالایی بود که تقریبا همه میدونستن به لیسا علاقه داره و این موضوع از چشم لیسا دور نموند
YOU ARE READING
Darken than dark
Teen Fictionخلاصه:چند دوست با سرنوشت های متفاوت!همه بدنبال خوشبختین اما کسی که بدستش میاره برندست...سخته آدم خوشبخت نباشه اما مثل ادمای خوشبخت رفتار کنی! ژانر:درام،برشی از زندگی،تراژدی،مدرسه ای شخصیت ها:لالیسا منوبان،کیم جنی،پارک چانیول،اون سهون،کیم جیسو،پارک...