Part Number8

152 28 0
                                    

Duty OR Love...?
عشق یا وظیفه...؟
#PartNumber8

کستیل ب همراه مایکل از خونه خارج شدن و ب ساختمون کناری رفتن...مایکل در رو باز کرد و داخل شدن...بک شاختمان دو طبقه معمولی بود ک بنظر میومد خیلی از ساختمون قبلی بزرگ تر نباشه!
ب طبقه اول ک رسیدن مایکل در سمت چپ رو ب صدا در آورد...ب کستیل نگاهی انداخت و لبخندی زد...در بعد از چند دقیقه باز شد و دختر جوونی با لبخند ظاهر شد.
موهای خرمایی و لبخند بزرگ و زیبای اون دختر بیشتر از همچی دیده میشد...جلو رفت و دستاش رو دور گردن مایکل حلقه کرد و اونو بوسید.
وقتی از هم جدا شدن,مایکل دست دختر رو گرفت و رو ب کستیل گفت:کس...این آنایله,زنم
آنایل ب کس نگاهی انداختو رو ب مایکل کرد و گفت: کستیل؟ برادرت؟
مایکل با لبخند سری تکون داد و گفت:اوهم..تنها برادرم
آنایل با لبخند جلو رفت و کستیل رو بغل کرد و گفت:باورتون نمیشه چقدر خوشحالم ک همیدیگه رو دوباره بعد از این همه سال پیدا کردین!
کستیل لبخندی زد و دستی ب پشت آنایل کشید و گفت: ممنونم
مایکل با با لبخند گفت:بریم داخل
دست آنایل رو گرفت و سه تایی وارد خونه شدن

خونه مایکل نسبت ب خونه سموئل بزرگ تر بود...
ن خیلی ولی ب طور واضحی معلوم بود ک تمام خونه سلیقه یک زن خوش ذوقه،روی بعضی هاز تیکه های دیوار بشقاب های چینی با طرح های مختلف نصب شده بود و کتابخونه ای ک کنار خونه خودنمایی میکرد،خونه روشن نبود و فقط دو سه تیکه شمع تمام روشنایی خونه رو تامین میکرد،یک ثانیه کستیل یاد اتاق خودش افتاد،اتاق کارش ک با یک لوستر بزرگ کاملا روشن میشد و..
بوی غذا توی خونه پیچیده بود.
بویی ک کستیل تقریبا فراموشش کرده بود.
خوراک لوبیا!غذایی ک تقریبا نصف بچگیش رو با مایکل باهاش سر کرده بود.
خونه کوچیک بود و تاریک،ولی گرمای عشق ب راحتی حس میشد،گرمای زندگی،گرمای صمیمیت

کستیل روی یکی از صندلی های چوبی نشست
آنا با لبخندی غم انگیز گفت: متاسفم ما نوشیدنی نداریم ک براتون بیارم,غذا هم خورشت لوبیا است!
باور کنید اگه میدونستم شما میاید هرجوری بود یک چیز خوب برای شمام تهیه میکردم!

کستیل کمی خودش رو جلو کشید و دست آنایل رو گرفت و با لبخند آروم بهش گفت:باورکن..الان هیچی ب اندازه خورشت لوبیا منو خوشحال نمیکنه!
و من هیچوقت دروغ نمیگم!
آنایل لبخندی زد و سری تکون داد و ب سمت آشپزخونه رفت.

مایکل کنار کستیل نشست و گفت:اوه مرد..متاسفم  ولی خب خودت میدونی اوضاع چیجوریه و وضع ما هم مثل بقیه اس!
کستیل دستش رو روی شونه مایکل گذاشت و گفت:منم مثل خودتونم میفهمم...پس این حرف ها رو نزن!
دیدن مایکل و آنایل کنار هم فوق العاده بود..یک زوج خوش چهره و جذاب و بعد از همصحبتی باهاشون کستیل به همه خصوصیاتشون فهمیدگی رو هم اضافه کرد...
زوجی همچیز تموم!
نمیدونست چرا ولی یکدفعه حس کرد باید بره پیش دین...هنوز نیم ساعت نشده بود ولی یک حسی ته دلش میگفت: ممکنه دین اشتباهی کنه و کل نقشه ب فنا بره...از اول هم تنها گذاشتن یک اشتباه بود..

از جاش بلند شد و رو ب مایکل گفت:مایک من باید برم جای دین...باید چیزی بهش میگفتم ک فراموش کردم!
مایکل با تعجب گفت:چی؟مهم نیست کستیل بشین شام بخوریم میریم...پیش سموئله و فرار ک نمیکنه!
کستیل سری تکون داد و گفت:میای باهام؟نمیخوام تنها برم!
مایکل نگاهی ب کستیل کرد و از جاش بلند شد...
رو ب آنایل گفت: زود برمیگیردیم!
و با کستیل از خونه خارج شدن و سمت خونه سموئل رفتن...مایکل رو ب کستیل کرد و گفت:چیزی شده کستیل؟نمیفهمم چرا انقدر اصرار داری؟
کستیل رو مایکل کرد و گفت:شاید یکروز بهت بگم ولی الان نمیتونم،پس نپرس..
مایکل فقط سری تکون داد و اوکی گفت..
در خونه سموئل ک رسیدن در زدن بعد از چند ثانیه سموئل در رو باز کرد
چشماش سرخ بود
نگاهی ب مایکل و کستیل انداخت و گفت:چ زود
کستیل لبخندی زد و گفت:باید ب دین میگفتم ک توی بازی زیاده روی نکنه چون ممکنه دوباره...
سموئل در رو کامل باز کرد.
دین روی تخت ولو شده بود..انگار خواب بود..
کستیل وارد اتاق شد و جلوی دین و کمی تکونش داد
و گفت: دین؟
صدای خفه ای از دین بیرون اومد.
سموئل خندید و گفت: ب پیک دهم نرسید ک ولو شد.
کستیل رو ب سموئل گفت: فک کنم بهتره ببرمش!
مایکل گفت: الان نمیتونی ببریش خونه!ببرش طبقه پایین خودتم اگه میخوای باهاش بمون،منم برات شام میارم.
کستیل نگاهی ب دین انداخت،نمیتونست با این وضع ببرش،مایکل راست میگفت!
رو ب مایکل گفت:میبرمش طبقه پایین
مایکل دست توی جیبش کرد و کلیدی در آورد ب کستیل داد...کستیل بزور دین رو سر پا کرد!زیر بغلش رو گرفت و ب سمت در رفت،هنوز دین کمی ب هوش بود.
وقتی کستیل و دین از اتاق خارج شدن سموئل دست مایکل رو گرفت و نزاشت بره!
مایکل بازو های سموئل رو گرفت و کمکش کرد بشینه!
سموئل با کلافگی گفت:پسره عوضی دیر مست
رو ب مایکل کرد و با لبخند کجی گفت:مایک حق با جویی بود،این همون دین وینچستره.

🌐 t.me/supernaturaalfan
✏ SammyDestiel

Duty OR Love...?Where stories live. Discover now