28 دسامبر 2016
2PM – Go Crazyروزم مثل روز قبل آغاز شد.هیچ چیز جالب دیگه ای درموردش نیست.ارزش نوشتن نداره...درسته؟
روز سومی هستش که توی آسایشگاه روانی رویا هستم.توی این سه روز...تغییر کردم و هنوز نمیدونم چرا...
امروز حالت بنفش متفاوت بود.وقتی وارد اتاقش شدم جا خوردم.روی زمین دراز کشیده بود و پاهایش روی تخت بود.
- چی شده؟
خندید...خیلی بلند و کشدار : ((میخوام آهنگ امروز از سرم بیرون بره!))
پرسیدم : ((اما چرا؟))
- چون عادلانه نیست!من امروز ناراحتم اما اهنگ امروز بهم میگه دیوونه شم و خودمو رها کنم...
پیشنهاد دادم : ((خب خودتو رها کن...))
بلند شد : ((دکتر در جریانی که اینکارت ترغیب به خودکشیه؟))سر تکان دادم : ((رها کردن حتما پریدن از پنجره نیست.فقط...رها کردنه.))
پرسید : ((مثلا...گفتن تمام اتفاقات به تو؟))
شانه بالا انداختم : ((اینم میتونه گزینه ی مناسبی باشه...))روی تخت نشست : ((هنوز آمادگیشو ندارم...و به خصوص امروز تمرکز ندارم...این آهنگ خیلی شاده!))
بلند شدم : ((میخوای برقصی؟))
با حیرت گفت : ((اما ناراحتم!))
شروع به حرکت کردم : ((شاید دنیا اینجوری بهت میگه که نباید ناراحت باشی...))نمیدانستم که آهنگ شادی که میگفت از کیست و چه ریتمی دارد...فقط پیش می رفتم.چند ثانیه با حیرت نگاهم کرد و بعد بلند شد و روی تخت ایستاد و بی هدف تکان میخورد.البته از من هدفدار تر بود.به هر حال او می شنید و من فقط غیژغیژ تخت را می شنیدم.خیلی زود خسته شد و روی تخت افتاد.با صدای بلند خندید : ((تو از همه باحالتری!))
کلاه خیالی را از سرم برداشتم : ((ترجیح میدم با وقار خطاب شم.))
بلند شد و با ذوق نگاهم کرد : ((اما باحال تری!))
متوجه تغییری در او شدم.چشمانش دیگر مثل قبل خیره نبود.هنوز هم رنگارنگ بود اما متمرکزتر شده بود.
- تو...داری تغییر میکنی؟
به محض گفتن این حرف فهمیدم که چه حرکت ابلهانه ای بود!نباید با بیماری که انقدر محافظه کار بود درمورد روند درمانش صحبت کرد!
دستش را جلوی قفسه ی سینه اش مشت کرد : ((دکتر فکر میکنم برای امروز کافیه...نه؟))
بلند شدم : ((فردا دوباره...))
جمله ام را تمام نکردم.درمورد ادامه اش نامطمئن بودم...- فردا هم بیا دکتر!
با شوق گفتم : ((میام!مطمئن باش!))و از اتاقش بیرون رفتم.به در تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم...همه چیز خوب پیش میرفت.هیچ مشکلی نبود و همه چیز خوب پیش میرفت...
بدون هیچ اتفاق خاصی به اتاقم برگشتم و یادداشت روزانه را نوشتم...
کافیه.
_________
کامنت و ووت یادتون نره.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Dream Asylum : 7 Sense
Ficção Científicaهشدار : نویسنده مسئولیت حیرت و سردرگمی شما بعد از خوندن این داستان رو نمی پذیره. روند درمان بیماری در آسایشگاه روانی رویا که خودش رو بیمار نمیدونه و دنبال درمان دکترشه....