وقتی توی اتاقت ظاهر شدم بغلم کردی و پشت سرهم تکرار کردی که چقدر نگرانم بودی و چقدر بد نمیخواستی از دستم بدی.
منم نمیخواستم از دستت بدم.
YOU ARE READING
00:00 *completed* [L.S]
Fanfictionساعت ۱۲:۰۰ سیندرلا پرنسش رو ترک میکنه و یه کفش شیشه ای رو روی پله های مرمر راه پله ی بزرگ جا میزاره... ساعت ۱۲:۰۰ از اون فرار کردم... ولی برعکس سیندرلا،من یه چیز کوچیک رو تو راهم جا نزاشتم. •رتبه اول توی داستان های کوتاه بهترین داستان کوتاه در مسابق...
23:38
وقتی توی اتاقت ظاهر شدم بغلم کردی و پشت سرهم تکرار کردی که چقدر نگرانم بودی و چقدر بد نمیخواستی از دستم بدی.
منم نمیخواستم از دستت بدم.