POV LOUIS
گوشيم زنگ ميخوره!
با بي اعتنايي نگاهش ميكنم تا اگر تماس مهمي بود جواب بدم.روي گوشيم نقش بسته شده بود(مدرسه)
نميدونم چرا ولي با ديدن كلمه مدرسه تنم لرزيد و يك استرس ناگهاني تمام بدنم رو گرفت.تماس رو قبول ميكنم و گوشي رو با ترس ميزارم دم گوشم.
من: بله بفرماييد.
_سلام اقاي تاملينسون. من از مدرسه ي پسرتون باهاتون تماس ميگيرم.
من: بله. متوجه شدم. بفرماييد.
_متاسفانه امروز پسرمون هري وقتي داشته با دوستانش بازي مي كرده زمين خورده و اين باعث شده خون دماغ بشه و ...نذاشتم حرفش تموم بشه و گفتم: حالش خوبه؟! من الان خودم رو ميرسونم مدرسه.
_اوه نه اقاي تاملينسون چيز مهمي نيست. هري الان حالش كاملا خوبه. همون طور كه داشتم ميگفتم كمي خونريزيش سخت بند اومد ولي الان حالش كاملا خوبه و سر كلاسشه.
تقريبا عصباني گفتم: و شما الان با من تماس گرفتيد؟!_متوجه هستيد كه نميخواستيم شما رو زحمت بديد؟
زحمت؟
با حالت عصبي ميخندم و ميگم: زحمت؟؟ هري پسر منه. چطور مي تونيد فكر كنيد اون براي من زحمته؟_بعله متوجه هستم. ولي اين اتفاق ها براي بچه ها خيلي زياد ميوفته و ما اكثر مواقع حتي تماسي با والدين بچه ها نميگيريم ولي در مورد هري... خب ما فكر كرديم كه در مورد دليل اين خون دماغ شدن داره چيزي رو پنهان ميكنه و اين مارو نگران كرد ... و خواستم شما رو در اين باره در جريان بگذاريم.
كمي اروم تر شدم.
با لحن اروم تري ميگم: مثلا چه دليلي؟؟
_واقعيتش ما هرچي تلاش كرديم نتونستيم كاري كنيم كه به ما همه ي حقيقت رو بگه ولي... ما فكر كرديم شايد بچه ها اون رو توي مدرسه اذيت ميكنن و به همين خاطر خواستيم كه ازتون بخواييم با هري در اين باره حرف بزنيد.من: اوه. بله... حتما.
هر دو ساكت بوديم تا وقتي كه من براي تموم كردن مكالمه گفتم: من حتما امروز باهاش حرف ميزنم و اگر مشكلي بود مطمئن باشيد بهتون خبر ميدم.كمي مكث كردم و در ادامه اش گفتم: و در ضمن از اينكه كمي تند رفتم عذرخواهي ميكنم.
_اوه خواهش ميكنم اقاي تاملينسون. شما حق داريد كه نگران فرزندتون باشيد. بيشتر از اين مزاحم وقتتون نميشم. روز خوش.
من: روز خوش.وقتي تماس رو قطع كردم فكر اينكه هري امروز اسيب ديده اجازه نداد به كارهام برسم.
خيلي زود تر از وقتي كه بايد كار رو تموم ميكردم وسايلم رو جمع كردم و نامه ي مرخصي ساعتيم رو رد كردم و از شركت بيرون زدم.با ماشين تا نزديك درب مدرسه رفتم و منتظر موندم كه امروز خودم از مدرسه برش گردونم.
چند دقيقه بعد وقتي زنگ خورد بدون اينكه از ماشين پياده شم با چشمام دنبال هري گشتم و وقتي بالاخره ديدمش با بوق ماشين اونو متوجه خودم كردم.
BẠN ĐANG ĐỌC
Broken Wings (SIN2) [L.S]
Fanfiction(جلد دوم از SIN) خداوندگارا بر من مرحمت كن و بال هاي شكسته ي مرا ترميم كن.