Broken Wings 05

1.9K 424 245
                                    

POV LOUIS
زندگي هميشه به ادم ها شانس دوباره نميده.
من هم به شانس دوباره اعتقادي نداشتم اما چيزي جايي باعث شد براي داشتن شانس دوباره التماس كنم.

دوست داشتن سريع اتفاق نمي افته... عادت كردن و عشق ورزيدن هم همين طور.
اما دل كندن از عشقي كه از دستش دادي بيشتر از هرچيزي طول ميكشه.
و وقتي ميگم بيشتر باور كنيد كه منظورم اينه كه خيلي خيلي سخت بيشتر از اونچه كه تصور ميكنيد.

هر روز توي اينه به خودتون نگاه ميكنيد و به خودتون ميگيد امروز رو هم بايد طاقت بياري.
و شب دوباره توي همون اينه نگاه ميكني و ميگي: تو طاقت اوردي.

اما اين شامل همه ي مواقع نيست. درست وقتي كه فكر ميكني داري به اين روال عادت ميكني چيزي درونت خالي ميشه.
شبيه به سوراخي بزرگ...
بزرگتر از سوراخ لايه اوزون و بيشتر از چيزي كه تو توان تحملش رو داري.
و اونوقته كه تو براي بدست اوردن يك ارامش و پر كردن موقتي اون سوراخ بزرگ توي قلبت دست به هر كار احمقانه ميزني.

سيگار كشيدن يكي از اوناست و به نظر من هميشه اولين قدمشه... اما وقتي حتي اونم جواب خلا درونت رو نميده به جاي كمك گرفتن از كسي شروع ميكني به استفاده كردن از هر چيزي كه ميشه ازش استفاده كرد.
شيشه...
كرك...
هروئين...
كوكائين...
تو اسم ببر تا بهت بگم كدوم ميتونه طولاني تر سرپا نگه ات داره.

يكي از همون روز ها كه بايد بلند ميشدم و توي اينه نگاه ميكردم و به خودم ميگفتم كه "امروز رو هم بايد طاقت بياري "كلمات ديگه اي جاشونو پركرد...
"از اين زندگي متنفرم..."
اين يك اتفاق يك شبه نبود.
اين اولين بارم هم نبود...
ولي اون روز واقعا از همه چيز متنفر بودم.
از تصوير خودم توي اون اينه ي لعنتي.
اون چشم هاي بي روح.

پوست رنگ پريده اي كه در تناقضي عجيب با سياهي دور چشمم قيافه ام رو بيشتر شبيه ادم هاي زجر كشيده ميكرد.
همه و همه منو از خودم متنفر ميكرد.
اون روز حموم نرفتم.
چه نيازي بود از كسي مراقبت كنم كه ازش بدم مياد.

بي صدا از خونه بيرون زدم.
انقدر قدم زدم تا خودم رو توي يكي از پارك هاي شهر ديدم.

توي خلوت ترين گوشه ي پارك. زير يك پل قديمي...
درست توي يك سرماي عجيب خودم رو كنار مردي ديدم كه كيسه اي سفيد رو در مقابل پولي كه كف دستش ميزاشتم توي دستم ميگذاشت.

چند دقيقه ي بعد من باز توي خونه بودم.
توي دستشويي...
رو به روي همون اينه ي لعنتي...
موهاي چربم رو با دستم بالا دادم.
كيسه ي كوچيك ته جيبم رو باز كردم ...
يك...
دو...
سه...
پرتاب

POV HARRY
وقتي از خواب بيدار شدم توي درمانگاه بودم.
من چه مرگم شده بود.
دوباره نه!!!

Broken Wings (SIN2) [L.S]Where stories live. Discover now