POV Harry
وارد سلولم ميشم.
روي تخت دراز ميكشم و به هيچ چيز فكر نميكنم.
از سكوت حاكم بر زندان لذت ميبرم و پيش خودم فكر ميكنم كاش هميشه ادم هاي مهم ميومدن توي زندان تا زندانبان ها تبديل به هيولاهايي بشن كه كسي جرات نكنه صداش در بياد و همين سكوت براي هميشه باقي بمونه.سكوتي كه توش بشه به هرچيزي فكر كني و به هر جايي سفر كني.
اما مثل هر اتفاق خوب اين سكوت هم زياد دوام نمياره و بعد از چند ساعت با صداهاي مردونه و شلوغي هاي جماعتي رها از اين دنيا پر ميشه.
صداي اشنايي از بالاي سرم ميگه:چه خبر استايلز؟
چشمامو باز ميكنم.
زين بود.
من:چي ميخواي؟
زين:هيچي.اومدم ببينم بالاخره چي شد؟
من:چي ميخواستي بشه؟عين هر سال.زين لبه تخت نشست و با شيطنت گفت: اگر چيزي نياز داشتي ميدوني كه ميتوني روم حساب كني؟
ابرومو انداختم بالا و گفتم: زين كي ميخواي اين رو تمومش كني؟!
زين: چيو؟؟
من: اين كه بخواي به من بچسبي!كلافه دست توي موهاش كرد و گفت : تو واقعا از اين زندگي روحانيت خسته نشدي؟؟
من: كي گفته من زندگيم روحانيه؟زين: حالا هر كوفتي كه هست خسته نشدي از اينكه اين همه نسبت به دست زدن به من مقاومت ميكني؟الان ١٠ ساله كه ميگذره!!
ميخندم و ميگم: اولا، ١١ سال و ٤ ماه و بيست روز. دوما، تو اين مدت چند بار در موردش صحبت كردي ؟؟ اينو حساب كردي؟
زين: تو ديوونه اي .من: اونو كه هستم. ولي عزيزم زين... يه چيزي رو توي ذهنت فرو كن من اگر تمام زندگيم هم اينجا بمونم و اگر مجبور شم تمام ادم هاي اين زندان رو به فاك بدم به راحتي قبول ميكنم. اما تو...؟! نه... توي لعنتي روي پيشونيت نوشته شده با خط درشت،نه!
عصباني از لبه ي تخت بلند شد و گفت: چون اون مردك ١١ سال پيش نخواست به من دست بزني توي رواني با من اينجوري ميكني و نميفهمي كه من اين سال ها چقدر هميشه كنارت بودم!!! تو نميفهمي چون كور شدي؟ يا خودت رو ميزني به كوري؟
من: اره چون اون دوست نداشت بهت دست نميزنم. و اينكه... من ممنونم كه همه ي اين سال ها كنارم بودي ولي... تو بيشتر از همه بايد بدوني كه بيخيال شدن از اون براي من شبيه كشتن اخرين قسمت از روحمه!
عصباني نگاهشو ازم گرفت زير لب فحش داد و وقتي از در سلول بيرون ميرفت گفت: پس بمير.
اوه كاش ميشد.
اين سال ها ،توي تك تك روزهاش سخت تلاش كردم كه فراموش كنم.
به اين فكر كنم كه اون ازدواج كرده...
شايد بچه داره...
به اين فكر كردم كه من هيچ اينده اي ندارم.
ولي ، هر بار كه خواستم دل بكنم انگار مردم.
YOU ARE READING
Broken Wings (SIN2) [L.S]
Fanfiction(جلد دوم از SIN) خداوندگارا بر من مرحمت كن و بال هاي شكسته ي مرا ترميم كن.