رقصنده هاي نارنجي پوش

43 5 2
                                    

12 اکتبر 2019، من تصمیم به نوشتن کردم
حتي اگه بخوام قرن ها روي اسمش تمرکز کنم
بخاري گرم نمیشه ، پس اول مینویسمش
روي صندلي سفیر کنار پنجره اتاقم نشسته بودم وبرگ هاي نارنجی وزردي که درخت پیر حیاطو تزئین کرده بودن نگاه میکردم
برگاي زرد و قرمز و نارنجي مثل رقصنده هایي با پیراهن پف دار بلند بودن که همراه با موسیقی هوهوي باد نمایشي هیجان انگیز و زیبارو برای تماشاگرا اجرا میکردن
موسیقي که فقط توي شباي پاییز میون درختاي سرو بلند شنیده میشد.
وقتي از افکارم گریز کردمو به خودم اومدم
هواتاریك شده بودو اثري از رقصنده هاي نارنجی پوش نبود ؛ انگار که تاریکي شب شوق رقصیدن رو ازونا گرفته بودو اونارو به خوابي عمیق فرو برده بود.
خودکار هنوز توي دستم بود و خیره به پنجره اتاق ، سرگرم ساختن داستان توي افکار شده بودم .
آره خدا عاشقه ، اون یه عاشق هنرمنده
همه ي این صحنه ها ، صحنه نمایش رنگین خدا توي شباي سرد و زرد پاییزي بود.
چشم خیره به پنجره مو آزاد کردم و شروع به نوشتن نمایشي که دیدم شدم
اونقدر دلنشین بود که حتي گذر ثانیه هارو که مثل برق و باد میگذشتن متوجه نمیشدم
حتي خستگي چشم و دستم هم فراموش کرده بودم
ممکنه خدا یه نویسنده یا یه نقاش هم باشه
اون با جوهر رنگي ، روي طبیعت مینویسه و نقاشي میکنه
ماهم با جوهر مشکي داستانش رو ادامه میدیم
انگار که ستاره هارو با رنگ سفید نوراني و درخشان نقطه گذاري میکنه
انگار که سیاهي آسمون ، تابلوي مشکي نقاشي خداست .
خدا یه هنرمنده ، یه هنرمند عاشق
آخرین‌نوشته از دفترمو با این جمله تموم کردم و هزاران بار داستاني که نوشتم و با خودم تصور کردم.....

-------
اینم چپتر دوم 💜
لایك و کامنت یادتون نره گایز💙

Don't breathe حيث تعيش القصص. اكتشف الآن