بعد از اینکه لویی و هری دستشویی رو ترک کردن، گیج بود و اطراف خونه یکم قدم زد و دیگه هیچی از بعدش یادش نمیومد.
و آخرش هم روی زمین اتاق لویی از خواب بیدار شد.
گوشیشو چک کرد، ۷ صبح رو نشون می داد، ساعتی که همیشه بیدار می شد. اون دستای دردناکش رو بالای سرش کش داد - خوابیدن روی زمین راحت نبود- و یکم پلک زد و دور و بر رو نگاه کرد.
اون زین رو دید، داشت کنارش بلند خمیازه می کشید و لوی هم توی تخت بود.
هری با علاقه اون حالتشو پرستش کرد، تماشاش کرد که چطور نفس های آروم و نرم می کشه و عاشق این بود که توی این حالت چقدر معصوم و آسیب پذیر به نظر می رسید.
نتونست خودشو کنترل کنه و یکم خزید نزدیکتر، به لبای قرمز باریک لویی نگاه کرد و قلبش تندتر تپید.
اون خودشو به پشت انداخت وقتی مژه های پسر بزرگتر یکم تکون خورد. و اون بلافاصله از درد تکون خورد وقتی فرش محکم به آرنج هاش کشیده شد.
و با اینکه اون آرنجشو با درد نگه داشته بود، و دهنشم بی صدا از درد به شکل o شده بود ولی هنوز میتونست صدای خمیازه ی پرستیدنی لویی رو بشنوه.
" هری؟ داری چیکار میکنی؟"
لویی با خوابالودگی پرسید، و هری برای یک ثانیه چشماشو بست و بعد به پسر دانکستدی نگاه کرد.
" هیچی. الان بیدار شدم."
"واقعا؟ به نظر میاد مدتی باشه که بیدار شده باشی"
لویی گفت و هری سعی کرد گناهکار به نظر نیاد.
"نه، م-من تازه بیدار شدم"
اون با لکنت گفت، به زمین زل زد.
"هی! خفه شو"
و بعد یه بالشت خورد توی سر هری.
اون نگاه کرد تا زینو ببینه، کسی که الان با صورت توی بالشت بود و دستاش بخاطر پرتاب بالشت هنوز توی هوا بود.
"هی، به فرفری بالشت پرت نکن"
لویی غرغر کرد قبل از اینکه برگرده سمت هری و بهش یه لبخند کوچیک بزنه.
هری لبشو گاز گرفت، نمیتونست جوابی بده.
" من میتونم هر چند تا بخوام بالشت سمتش پرت کنم اگه خفه نشه"
زین زیر لب غرغر کرد و هری از جاش پرید وقتی یه ناله از اون سمت تخت شنید.
" ساکت، لیام! انقدر غر نزن"
لویی خم شد و به سمتی که هری نبود نگاه کرد. هری تمام تلاششو کرد تا نگاهشو از کون لویی برگردونه ، اما خب، بهترین تلاشش نبود:)
"میدونم زل زدی، هرولد"
زین با دهن بسته توی بالشت خندید و هری مثل یه احمق قرمز شد، به طرز ضایعی نشست روی زمین و با انگشتاش بازی کرد.
YOU ARE READING
I Sleep Naked (Persian Translation)
Fanfiction"تو خیلی کوچولویی" و برای اینکه ثابتش کنه، هری رو محکم بین بازوهاش فشار داد. هری خودشو یکم بالا کشید و تا جایی که میتونست سرشو به سینه ی لویی فشار داد. "عروسک کاغذی خوشگل من" و وقتی لویی دوباره اونو فشار داد، یه بوسه گرم و لرزون روی پیشونی سرد هری گ...