.1.

11.9K 1K 71
                                    

جونگکوک:

توی اتاقم نشسته بودم و منتظر بودم ساعت ۱۱ بشه و برم مطب دندون پزشکیم!
با گوشیم بازی میکردم، حوصله ام سر رفته بود! با اینکه کلا ادمای زیادی دورم نبودن یا یسری آدم آویزونم بودن همیشه، ولی خب زندگی خیلی هیجان انگیزی نداشتم ولی ازین بهتر بود! هر چند که جیمین هیونگ نبود و رفته بود خونه یکی از دوستاش درس بخونن!
جیمین از من یک سال بزرگتر بود و داداشش جیهیون هم کلاسیم بود با این حال من و جیمین بیشتر با هم رفیق بودیم تا پن و داداشش!
جیمین اولین آدمی بود که باهاش دوست شدم اونم چون یه هفته جیهیون مریض بود و من و جیمین توی اتاق تنها بودیم! جیمین خیلی مهربونه!خیلی زیاد!
به ساعت نگاه کردم و لباسای خیلی معمولی تری پوشیده بودم و راه افتادم. از پانسیون تا مطب تقریبا ۱۵دقیقه پیاده روی بود. رسیدم و اسممو دادم منشی گفت منتظر باش تا دکتر ته بیاد! تعجب کردم!ته قطعا فامیلیش نبود! کار هیجان انگیزی داشتن دکترا! هر دکتری...
هیجان انگیزیش برای این بود که پشت اسمشون یه دکتر میومد همیشه!!!

نشستم رو مبل اونجا و صدام کردن، گفتن دکتر گفته بی حسی برات بزنیم و بعد از سوراخ سوراخ کردن لپ و لثه ام کم کم حس کردم صورتم نصف نداره!
گوشیمو در آوردم و داشتم بازی میکردم که 'دکتر ته' اومد.
"خب ببین کیو داریم اینجا! سلام.... عهههه.... کوکی؟!" و لبخند جذابی زد. خیلی جوون بود... خیلی جذاب بود... فوقالعاده بود! توی دلم داشتم اشک میریختم!
"من کیم تهیونگم! ۳۲سالمه!" دستشو آورد جلو و منم بهش دست دادم!
"تا خواستم حرف بزنم هیچ جوره زبون و لبام یاری نمیکردن.
دستشو روی سینه ام گذاشت. به دستش نگاه کردم و بعد به صورتش نگاه کردم.
"آروم باش بیبی!" چشمهام گرد شد و چندتا دستیارشم اومدن و اهنگ گذاشتن. با آهنگ میخوند و صداش خیلی مردونه بود! به چشمهاش زل زدم و یه تیکه منو نگاه کرد و خندید.
"خیلی کیوتی کوچولو!" سعی کردم لبخند بزنم ولی نمیدونم تونستم یا نه!
کارش تموم شد و لپمو کشید. تا بلند شدم سرم گیج رفت و تو جام موندم
"حالت خوبه؟!" سرمو تکون دادم، با دستم سرمو گرفتم.
"اوه همینجا بشین" و دستشو روی پام گذاشت و دستکششو در آورد. پرونده امو برداشت و جلوم نشست.
"خب واسه هفته دیگه همین موقع خوبه؟!"
"چندتا دندون دیگه ام خرابه؟"
"۲تا دیگه!"
"اوه! همه اشو یه روز درست میکنین یا باید دو روز بیام؟" بهش نگاه کردم و لبخندی بهم زد.
"من که دوست دارم بیشتر ببینمت! ولی تو اگر نمیخوای خب یه روزه میتونم درست کنم!" باورم نمیشد که اینقدر راحت حرفاشو میزد بدون اینکه بترسه کسی بشنوه حرفاشو!بیشترین چیزی که رو مخ بود این بود که نمیتونم با صورتم احساساتم رو نشون بدم حتی نمیتونستم بخندم.
"نه میخوام بیشتر ببینمت ...ببینمتون!" نیشخندی زد و پرونده رو داد دست یکی از پرستارا! این دکتره روانی بود ولی جذاب بود، ترسناک بود ولی من عجیب ازش خوشم اومده بود!
"خب جِی کِی... دیگه چیا میخوای!" و از جاش بلند شد و از زیر چونه ام گرفتو سرمو کشید بالا، استرس گرفتم. هیچ کاری نمیتونستم بکنم و فقط بهش زل زدم.
"کیوت!" بلند خندید و رفت.
"یک هفته نمیتونم صبر کنم تا دوباره ببینمت!" و بلندتر خندید و همینجوری دور میشد تا پیچید و قلب من ایستاد! آهههه....
رفتم پیش منشی و کارتمو در آوردم تا پولو بکشم و منشی گفت که مهمون آقای دکترم!
سخت بود حرف زدن پس گوشیمو در اوردم و تایپ کردم
-ازشون خیلی تشکر کنید ولی من نمیتونم قبول کنم!-
"دکتر ته..." منشی صدا کرد اون دکتر جذاب عوضی رو!
دکتر اومد و لبخند زد بهم!
"هعی بیبی میتونی بعدا مهمونم کنی!" و خندید و منم تعظیم کردم و رفت!
داشتم رد میشدم که خیلی کم صدایی شنیدم!
"دکتر ادم جدید پیدا کرده!" و ریز میخندیدن
"خیلی..." و رد شدم و دیگه نشنیدم حرفاشونو! راه افتادم سمت خوابگاه و دیدم که جیمین اومده و چشماش گریونه! "هی خوبی؟!" به سختی با گاز گرفتن زبونم پرسیدم!
"نه کوکی!" نگاهم به گردنش افتاد که کبود بود.
"ام جیمی--"
"اون... از من خوشش میاد!" و زد زیر گریه نمیفهمیدم چش بود؟!
"خب ناراحتی!؟" سرشو تکون داد و جواب داد"نمیدونم... کوکی نمیدونم... خیلی دلم میخواد واسه من باشه ولی اخه... اون... اهههه نمیدونم من خیلی دلم میخوادش ولی اگر کسی بفهمه چی؟؟!!" خندیدم
"همین الان من فهمیدم بیبی!" و خندیدم و اونم خنده اش گرفت
"کوکی به جیهیون هیچی نگیا!!!!" سرمو تکون دادم و کنارش نشستم
"حالا کامل نشونم بده خودتو ببینم!" و یقه اشو کشید پایین و سینه اش پر بود از جای قرمزی و کبودی!
"مثلا نمیخواستیش نه!" صورتشو گرفت نمیتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و این بین حس میکردم که اثر اون بی حسیا داره میره!
"اههه کوکی اون خیلی حرفه ایه..."
"برام تعریف کن" با نیش باز بهش خندیدم!
"واییی... اون وسط حل کردن یکی از تمرینا اومد سمتم و لباشو چسبوند به لبام و سریع ازم فاصله گرفت تا نگاهم کنه و چیزی از من وقتی ندید باز شروع کرد و دستاشو...آههه! خیلی خوبه! دستاش کمرم و لمس میکرد و برد منو رو تخت گذاشت و تیشرتمو داد بالا و روی صورتم کشید و سینه هامو....... وای کوکی!" واقعا حس همچین چیزی دیوونه کننده اس! درسته گی نبودم! شایدم بودم ولی دلم میخوسات منم همچین چیزیو تجربه کنم! جیمین به پایین نگاه کرد و وقتی دیدمش تحریک شده بود و خنده ام گرفت!
"اوه پسر!!!" و بخاطر حس ناراحتی خودم با پایین نگاه کردم و منم تحریک شده بودم!
"دوست پسرت خیلی حرفه ایه!" و هردو خندیدیم و برای اینکه جیمین ناراحت نشه همونطوری روی تختم دراز کشیدم تا بلکه حالم خوب بشه و کم کم گوشیم از دستم ول شد و خوابیدم.

"هعی بیبی کوچولو..." به دکتر نگاه کردم...
"نظرت چیه" و به کاری که داشت میکرد نگاه کردم و لبمو گزیدم! اون داشت تمام سینه و شکممو میبوسید و داشتم دیوونه میشدم و اومد بالا و تا خواست لبامو ببوسه...

چشمهامو باز کردم... گرمم شده بود و جیمین با شک بهم زل زده بود
"کوکی... خواب منو هوسوکو دیدی؟!" و لبشو گزید...
"نه خواب دکترمو دیدم!" جیمین چشماش گرد شد
"دندونپزشکم یذره زیاد بکن دروعه! و خیلی سکسیه!" جیمین چشمهاش گرد شد
" جیمین اون..." شلوارم اذیتم کرد!"باید برم!" و جیمین بلند خندید، چه مصیبتی بود!
از دستشویی اومدم بیرون که صدای گوشیم اومد قفلش باز کردم و شکه شدم!
"جیمین!!!" و جیمین اومد کنارمو گوشیمو گرفتم جلوش!

********************

سلام

من فَری ام! از ۲۰۱۲ کیپاپر ام!
و خب از همونموقعهام فیک نوشتم و اینم یکی دیگه از تروشات ذهن بیمار منه!😅
اولین فیک ویکوک(تهکوک؟) که دارم حین نوشتن آپ میکنم.
پس جایی نظری ایده ای داشتین واسه ادامه دادنش حتما بهم بگین!

Call Him Daddy![1]Where stories live. Discover now