بزور هلم داد توی خونه ، اصلا نمیفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته .سعی کردم کمک بخوام اما فکم داشت تو دستای بی نهایت خشنش خورد میشد .
محکم به دیوار پشت سرم کوبیده شدم و دردی که توی کمرم پیچید باعث شد حصار محکم دستاش که دور کمرم حلقه شده بود و وحشیانه چنگ میزد رو فراموش کنم و چشمام رو ببندم . اما با حس دستای داغش روی کمرم شروع کردم به تقلا کردن .
دستش رو از روی صورتم برداشت و لبهاش رو محکم روی لبهام کوبید اونموقع بود که فهمیدم چه خبره ! کسی که قرار بود از پشت مراقبم باشه ، حالا داشت به بدترین روش ممکن بهم تجاوز میکرد . سعی کردم با دست آزادم پسش بزنم اما نمیتونستم از پس هیکل مردونش بر بیام
با یه حرکت روی تخت پرتم کرد ، جیغ میزدم اما هیچکس صدام رو نمیشنید با دیدن لرزش شدیدی که از ترس توی جونم افتاده بود یه نیشخند کثیف تحویلم داد و لب زد :
_ حق داری ! قرار نیست خیلی مهربون باشم
مانتوم رو توی تنم پاره کرد و وحشیانه به سینم چنگ زد و تنها کاری از دستم بر میومد جیغ هایی بود که توی دهن متعفنش خفه میشد
_ خب فکر کنم دیگه واسه این یکی آماده باشی
...
°پایان فلش بک °با دیدنش یاد تموم اون خاطرات نحسی که سعی کردم ۴ سال تموم فراموش کنم افتادم و محکم در به سمتش هل دادم ولی کفش مارک دارش که نشون میداد بعد از بین بردن زندگی من چقدر زندگیش تغییر کرده مانع بسته شدن در شد
_ اومدم یکم با هم حرف بزنیم
با شنیدن صدای آشناش که باعث شد یک عمر با سر افکندگی و عذاب زندگی کنم گر گرفتم و تا اونجایی که میتونستم داد زدم :
+ من حرفی با تو ندارم اون موقع ای که باید به حرفام گوش میدادی خفشون کردی حالا ام از خونه ی من گمش...
به محض اینکه نگاهم به دیانا افتاد که با ترس بهم نگاه میکرد و دستش رو روی گوشاش گذاشته بود به سمتش رفتم و لب زدم :
+معذرت میخوام. هیچی نیست مامان ! نترس
_ مامان ؟
با یاداوری اینکه هنوز جلوی دره گفتم :
+ نمیدونم چه جوری خونمو پیدا کردی ولی بدون برای من، تو همیشه همون کسی که تموم رویا هامو خراب کرد و حتی برای یک ثانیه ام نمیتونم قیافشو تحمل کنم میمونی پس بهتره تا به پلیس زنگ زدم از اینجا بری چون من یک اشتباهو دوباره تکرار نمیکنم
YOU ARE READING
چندشاتی عاشقانه ۲
Romanceدختری که توسط هم دانشگیش بهش تجاوز میشه و مجبور میشه به خاطر حفظ ابروش با کس دیگه ای ازدواج کنه و از اون شهر بره...بعد از چندسال...