one shot

1.5K 175 19
                                    

باز هم بوی سیگار و الکل کل خونه رو برداشته..اروم درو میبندم وکفشامو تو جاکفشی
جا میدم..از تک پله ای که به هال منتهی میشد بالا رفتم و اول سرکی کشیدم..نبود..اروم
و قدم به قدم جلو رفتم و تو تاریکی سعی میکردم پام به چیزی نخوره..نزدیک راه پله ها
بودم که لباسمو از پشت کشید و برم گردوند..صورتش رو نمیدیدم ولی نفسای تند و
عصبیش به صورتم میخورد..سرم داد زد
+کدوم گوری بودی؟
+با..با..بابچه ها..
هلم داد و محکم رو پله ها افتادم..درد از کمر تا نوک پام پیچید..سعی کردم فقط با گزیدن
لبم ازش شکایت کنم..بی توجه به من چرخید و دور شد..فکر کردم تموم شده که داد زد
+زود آماده شو باید بریم جایی
*.*.*.*.
درست جایی نشسته بود که اولین بار همدیگرو دیدیم ولی حالا به جای من یه دختر بغلش
بود و تو نیم سانتی صورت هم نمیدونم چی میگفتن و به چی میخندیدن..دستاش تو
موهای دختر میپیچید همون دستایی که دیروز موهامو به طرز وحشتناکی کشید و پرتم
کرد تو حمام و...
نفسم پشت بغضم مخفی میشه..
+میخوری؟
به هوسوک نگاه کردم و سرمو تکون دادم..شاید راه گلومو باز میکرد برام ریخت و
دستم داد .. همشو سر کشیدمو هوسوک ازم گرفتش..دوباره خواستم نگاهش کنم که
هوسوک مانعم شد..با هدایت دستش که رو چونم بود سرمو چرخوندم سمتش..اخم غلیظی
بین ابروهاش بود..
+دیگه کافیه جیمین..کاری که باید انجام میدادیو دادی دیگه موندنت کنارش چه صیغه
ایه؟..
رو کبودی ای که احتمالا رو گونم مونده بود دست کشید
+باید فرار کنی!
دستشو اروم کنار زدم و بی حرف دوباره نگاهمو بهش دوختم..چیز جدیدی نبود ولی قلبم
باز هم شکست وقتی دیدم داره با ولع لبهاشو میبوسه..نه با خشونت..با لذت..زخمایی که
رو لبم کاشته بود به سوزش افتاد..با وجود خاموش و روشن شدن لحظه ای فضا
میتونستم خوووب ببینمش
+میبینیش..اصلا لحظه ای به تو فکر نمیکنه..تو باید از اون ازدواج منصرفش میکردی
که کردی..حالا اون ازت خسته شده و شدی بازیچش گوش میدی جیمین؟..
جلوتر اومد و باقی حرفشو تو گوشم با نفساش زمزمه کرد
+ماپولمونو گرفتیم بهتر نیس بریم دنبال عشق و حال خودمون؟..دوتایی؟..اون لیاقتتو
نداره!..
قطره اشکی لجبازانه با وجود تمام تلاشم راهشو پیدا کرد و باعث بهت هوسوک شد
+دا..داری براش اشک میریزی؟
عصبی بلند شد و بازومو کشید و به اجبار دنبالش رفتم..بار بزرگ و مشهوری بود که
فقط پولدارا میتونستن توش عشق و حال کنن..پس من اینجا چی میخوام..منو اورده که
ببینمشو ذره ذره آب بشم..خوب باید گفت موفق بودی آقای کیم تهیونگ.. همیشه موفقی
تو راهرویی که پایین پله ها بود و چراغ قرمزی روشنش میکرد به دیوار کوبوندم و بعد
هم دستشو به کنار صورتم به دیوار کوبید تا اسیرم کنه..نفس نفس میزد ولی نفس من
همونجا مونده بود همونجا که تهیونگ داشت...
+تمومش کن جیمین
تازه متوجه اشکام شدم..رو صورتم دست کشیدم و طرف دیگه رو نگاه کردم
+معذرت میخوام
جلوتر اومد و بدنشو کامل بهم چسبوند و کنار گوشم زمزمه کرد
+نه نه..من معذرت میخوام که مجبورت کردم این کارو بکنی..ولی دیگه تموم شد..همین
امشب از این شهر و کشور میریم.
تو گوشم خندید و اروم گفت
+یادته آرزومون رفتن به امریکا بود..الان همه چی جوره..خانوم کیم همه چیو برامون
مهیا کرده..
کنار گوشمو بوسید..چرا دیگه قلبم براش نمیلرزید..چه بلایی سر اون ماهیچه ی خونی
اومده بود
اروم سرمو چرخوند سمت خودش..با انگشتش اشکامو پاک کرد و اروم گفت
+میدونی چرا خانوم کیم تورو انتخاب کرد؟..چون میدونست پسرش گی نیست میدونست
یه روز پست میزنه و دیگه لازم نیست برای بیرون کردن تو از زندگیش نقشه
بکشه .. پس تمومش کن..دیگه دستش بهت نمیرسه
اروم شروع به بوسیدن لبام کرد..نمیدونم چرا معذب بودم..منو هوسوک قبلا باهم
بودیم..چرا داشتم زجر میکشیدم..چرا دلم برای تهیونگ تنگ شده بود..تهیونگی که یکهو
عوض شد..دیگه حرف از دوست داشتن نمیزد دیگه براش مهم نبودم..براش مثل یه چیز
زائد شده بودم که نمیدونست چجوری از دستم خلاص شه..باشه کیم تهیونگ خلاصت
میکنم
دستمو پشت گردنش بردمو با ولع شروع بوسیدنش کردم همونطور که تهیونگ داشت
اون دخترو میبوسید..همونطور که داشت بهم خیانت میکرد..خیانت؟؟..واقعا میشه بهش
گفت خیانت؟..اصلا من براش کیم که بدونم خیانته یانه..
دستش زیر لباسم رفت..دوست داشتم پسش بزنم..ولی اون هوسوک بود..نمیخوام از
دستش بودم..دستش از رو کمرم بالاتر کشیده شد و..
+داری چه غلطی میکنی؟
نمیدونم اول صدای فریادشو شنیدم یا اول هوسوکو ازم جدا کرد و گوشه راهرو کوتاه
پرتش کرد..نگاهش کردم..عصبی بود و نوز قرمز ترسناکترش میکردقبل اینکه هوسوک
بلند شه دستمو گرفتو با خودش کشید..
+کجا میبریش اشغال؟..جیمین..جیمین من منتظرتم اوکی؟
فکر کنم این اخرین حرفایی بود که هوسوک برای شنیدم فریاد زد..فکر کنم اخر
خطه..امشب زیر مشت و لگداش میمیرم..
پرتم کرد صندلی جلوی ماشین و خودش سریع ماشینو دور زد و سوار شد..ماشینو با
صدای گاز دلهره اوری به حرکت دراورد..تو خودم جمع شده بودم ونفس نفس
میزدم..چیکارکنم؟..شاید باید یه چیزی بگم
+ته..
+خفه شووووو
قلبم دیگه توانی برای تلمبه کردن خون نداشت..پشت چراغ قرمز سیگارشو روشن کرد
و پنجره رو پایین کشید..شاید باید داد بزنم..ممکنه کسی صدامو بشنوه ولی مطمعنا بعدش
با ته سیگارش زبونمو میسوزونه..وقتی چراغ سبز شد باقی سیگارشو که شاید به اندازه
یک یا دو پک مونده بود بیرون پرت کرد و پاشو رو گاز گذاشت..به نیمرخش نگاه
میکردم..چشماش سرخ بود و دونه های عرق از گیجگاهش تا خط فکش کشیده
میشدن..یاد اولین شبمون افتادم..تو همین ماشین بودیم و تو همین حالت..ولی اونموقع قلبم
از هیجان میلرزید نه از ترس..نیمرخش خندون بود و از خودش تعریف میکرد و من
چقدر دیوانه بودم که سعی میکردم بخندونمش شاید چون از اول عاشق خنده هاش شده
بودم..ولی حالا دنبال جمله ایم که آتیششو خاموش کنه..ولی زبونم تو دهنم خشک شده و
یه گوشت بی جون و مزخرفه..جوشش اشکمو حس کردم و از خواب و خیال اونروزام
دراومدم..اصلا چرا عصبیه؟..خودش هم داشت همین کارو میکرد..اگه انقدر ازم متنفر
شده و دیگه براش جذاب نیستم باید بزاره برم..باید بگه گم شو از زندگیم بیرون..بگه ازم
متنفره و مثل یه اشغال از خونش پرتم کنه بیرون..
برای اینکه اشکهامو نبینه سرمو سمت پنحره میچرخونم..داره بارون میاد..درست مثل
شب اول..ولی اون بارون بهاری بود و این بارون پاییزی..و پاییزی شدن رابطه ی
ما..شاید باید همه چیو بهش بگم..نه اونوقت مطمعنا زندم نمیزاره
*.*.*.
تو تاریکی رو یکی از پله های راه پله ی مارپیچی نشستم..احمقم که نگرانم؟؟!..هیچ
کاری باهام نکرد..خودم از ماشین پیاده شدم زوری نبود..خودم به دنبالش وارد خونه
شدم و اون به جای اینکه سرم داد بزنه و احتمالا زیر مشت و لگدای قدیمیش جونمو
بگیره داره جون خودشو با سیگار و شیشه های رنگارنگ مشروبی که دورش چیده
میگیره..کنار پنجره تمام قد نشسته و میتونم به خاطر نور بیرون دود سیگارش و دستی
که سیگارو حمل میکنه ببینم .. میدونم روانیم ولی دوست داشتم به جای این کاراش هرچی
تو دلشه سر من خالی کنه..چیه که اینجوری عذابش میده؟..کاش بهم میگفت..اگه من
عذابشم بهتر نیست برم و این عذاب براش تموم شه؟..
نمیدونم تا کی ولی مطمعنم من زودتر از اون همونجا خوابم برد
*.*.*.
دیگه تحملم تموم شده..هیچ وقت در نمیزد همیشه کلید داشت ولی امشب از قصد
میخواست من درو برای خودش و دختری که تو بغلش بود باز کنم..تو گوش هم پچ پچ
میکردنو تهیونگ داشت برای اون میخندید؟..بی توجه به من حتی به عنوان یه دربان
بردش اتاق..اتاق منو اون..اتاقی که...نفسم حتی یاری نمیکنه از پله ها بالا برم..اون اتاق
منم بود..حق نداره رو تختی که کنار هم میخوابیدیم و عشقبازیامونو ثبت کرده با اون
دختر..تمام بدنم میلرزه و میترسم از شنیدن صداهایی که شاید...نه نه..حتی نذاشت
فکرش تو سرم کامل شه نامرد..حس میکنم برعکس تمام دعواهای طوفانیمون که جلوش
مقاومت میکردم این یه نسیم بود که خاکستر سبک منو با خودش برد..باید بمونمو
بازخواستش کنم؟..باید داد بزنم تا منم ببینه؟..شاید باید برم بالا و..نه این پاها دیگه جون
راه رفتن نداره و این نفس داره به اخر میرسه با چی میخوام داد بزنم..صدامو خودمم
نمیشنوم..اروم سمت در میرم..یه ظاهر محکم قدم برمیدارم و ازاون خونه ی جهنمی
بیرون میرم و با بسته شدن در دیوار تظاهرم میشکنه..به درتکیه میدم و راه گلومو با
ازاد کردن بغضم باز میکنم..تمام بدنم از سنگینی این بغض میلرزه..روپاهام میافتم
وجلوی دهنمو میگیرم ولی دیگه نمیخوام جلوی اشکامو بگیرم..میخوام مثل خودم آزاد
شن..هرچند فکر نمیکنم این برای من آزادی باشه..حتی زندانبانم نفهمید دارم برای
همیشه ترکش میکنم
*.*.*.
بعد دعوایی که با هوسوک داشتو فقط صداشو از پشت در شنیدم داره سعی میکنه درو
بازکنه..محکم به در کوبید و با صدای بمش فریاد زد
+جیمین نیای بیرون اینجارو به اتیش میکشم
دوباره با لگد به در کوبید..حالا که این در بینمونه و محافظ منه شاید بتونم حرفمو
بزنم..با وجود بغضی که چندوقتیه گلومو اجاره کرده داد زدم
+چی از جونم میخوای؟..من که خیلی وقته برات مردم؟..برو پی زندگیت و راحتم
بزار..نمیخوا..نمیخوام..ببینمت بروووو
انگار واقعا در مخاطبم بوده..سکوت کامل فقط هق هقامو میشنیدم..
+جیمین..جیمین..درو بازکن رفت..زود وسایلتو جمع کن میترسم برگرده..جیمین با توام
صدامو میشنوی؟..جیمین..
پشت در سر خوردم..رفت؟..ی..یعنی تموم شد؟..منتظر بود من بهش بگم بره؟ .. مگه
همینو نمیخواستم..نفس بکش جیمین..تموم شد..تنها شدی..بدون اون دیگه تنهایی
*.*.*.
هوسوک چمدونارو سمت ماشین کشید و رو به من گفت
+درو بستی قفل کن
سرمو تکون دادم چند دور کلید و چرخوندم و سمتش رفتم..اروم و شمرده..انگار اخرین
قدمام رو زمین کره اس..هوسوک زودتر توماشین نشست و روشنش کرد و از داخل در
جلورو برام باز کرد
+بدو بیا دیگه نیم ساعت دیگه هواپیما میپره
نفسمو بیرون دادمو قدمی بلند برداشتم که دستم توسط کسی کشیده شد..لحظه ای صبر
نکرد ببینمش..ولی از پشت هم میتونم بفهمم تهیونگه..احمقم که لبخند میزنم..قبل اینکه
هوسوک به خودش بیاد تو ماشین انداختم و من سعی نکردم فرار کنم..سوار شد و پاشو
رو گاز گذاشت..داشت مستقیم سمت هوسوک که سمت ماشین میومد میرفت..بدنم یخ
زد..زبونم بند اومده بود و حتی نمیتونستم فریاد بزنم .. چشمامو بستمو تو یک لحظه تمام
لحظاتی که با هوسوک بودم از جلوی چشمم گذشت..به سمت راست متمایل شدم که این
یعنی ماشین سمت چپ پیچید..اروم چشمامو بازکردم از کنار ماشین هوسوک رد
شدیم..سریع از شیشه عقب نگاه کردم و هوسوک و دیدم که وسط خیابون ایستاده بود و
به دور شدن ما نگاه میکرد..نفس اسودمو با فریاد سرش خالی کردم
+دیوونه داشتی میکشتیش
بلافاصله فریاد زد
+پشیمونم نکن وگرنه دور میزنم و هرسه مونو میفرستم جهنم
هرسه؟..یعنی حاضر بود خودش بمیره؟..چرا؟
+جرا نزاشتی برم؟..داشتی از دستم خلاص میشدی؟
نمیخواستم سرش داد بزنم ولی کنترل صدام دست خودم نبود..فکش از عصبانیت جلو
اومده بود..از فرصت سکوتش استفاده کردم
+چرا اومدی دنبالم؟..من که برات هیچ ارزشی ندارم..بزار برم تهیونگ
ماشینو کنار جاده برد و ترمز کرد..از ماشین پیاده شد..نگاهم روش بود که به کاپوت
جلو تکیه داد و سیگارشو روشن کرد..فقط یه بافت مشکی یقه اسکی تنش بود..سردش
نیست؟..چند دقیقه ای صبر کردم..آروم تر شدم..ولی سیگارتو دست تهیونگ هنوز
بیقرار بود..به اطراف نگاه کردم..خونه هوسوک تقریبا خارج از شهر بود..اطراف
زمینای خشک شده و خالی ای بود..اروم در و باز کردم و پیاده شدم..تا کی میخواست
اونجا وایسته..خورشید نزدیک غروبش بود..شاید باید رابطه ماهم همین جا غروب
میکرد..
سمتش رفتم و آروم گفتم
+بیا تمومش کنیم
پوزخند زد سیگار نیمشو کنار انداخت و قبل اینکه بفهمم یقم رو گرفت و رو کاپوت
کوبوندم رو صورتم خم شد و فریاد زد
+چیو تموم کنیم لعنتی؟..نقشه هات عملی شدن حالا میخوای بری؟..به پولت رسیدی
میخوای با اون عوضی بری عشق و حال اره؟..
بلند تر فریاد زد و دوباره رو کاپوت کوبوندم
+ارهههه؟
پس همه چیو میدونه؟..از کی؟..لعنتی از کی میدونی و چیزی نمیگی؟
+ت..تو..
رهام کرد و چند قدم دور شد و دوباره فریاد زد
+من چی؟..ها؟..انتظار نداشتی بفهمم؟..تا کی میخواستی نقش بازی کنی؟..تا کی
میخواستی بازیچت باشم؟
خودمو بالا کشیدم و از ماشین فاصله گرفتم..تازه الان شکست واقعی رو حس
میکردم..اینکه تمام احساستو پای کسی بریزی و در اخر تمامش با یک کلمه نابود
شه..نقشه..دروغ..تمام ته مونده نفسمو،انرژیمو جمع کردم..باید میگفتم
+ا..اره..همش نقشه بود..نقشه ی مادرت ولی..من بازیگر خوبی نبودم..نباید تو نقشم فرو
میرفتم..نباید وقتی میگفتم دوست دارم وقتی میگفتی دوستم داری قلبم میلرزید..باید تا اخر
دروغ میگفتم ولی همه دروغام راست بود
سعی کردم بغضمو قورت بدم تا صدام باز بشه
+متاسفم تهیونگ..اگه میخوای زجرم بدی باید بگم موفق بودی و همین که بزاری برم
بزرگترین مجازاتمه..ازت نمیخوام ببخشیم..بخشیدنی نیستم..فراموشم کن..با..با هرکی
دوست داری باش دیگه مزاحمت نیستم..
بغضم دیگه اجازه ی حرف زدن بهم نداد..چند قدم عقب رفتم و اروم گفتم
+خداحافظ تهیونگ..
تصویرش تو اشکام تار شد..طاقت اروم دور شدنو نداشتم باید میدوییدم باید زودتر
تمومش میکردم وگرنه زنده نمیموندم..چرخیدم و با شکستن بغضم تو گلوم قدمامو تند
کردم و اشکام شروع به دویدن کردن..لحظه ای که پاهام به لرزه افتاد بازومو به چنگ
گرفت و صورت شکستمو دید..شاید برای من شکستنم مهم نبود ولی نمیخواستم شکستن
تهیونگو ببینم..نمیخواستم اشکاشو ببینم..نمیخواستم دستای لرزونشو که بازومو گرفته بود
ببینم..
+خوا..خواهش میکنم نگو خداحافظ
دستاشو قاب صورتم کرد و با لرزش صداش که دیوونم میکرد گفت
+نگو خداحافظ..میخوای بری که بمیرم؟..
+وقتی که بودمم داشتی خودتو نابود میکردی
+فقط میخوام بمونی جیمین..بمون..خوب میشم..خوب میشم..خودم میشم..فراموش
میکنم..همه چیو..میخوام..میخوام اینبار بدون نقشه وارد زندگیم شی..میخوام تمام نقشه
زندگیم شی..م..معذرت میخوام که..که بد بودم..بهم حق بده..تمام لحظاتی که باهم داشتیم
جلوی چشمام رنگ باختن..هر زخمی که بهت میزدم دوبرابرشو به خودم میزدم..هر..هر
اشکی که میریختی دنیام به لرزه درمیومد..اره..میخواستم عذابت بدم و بعد رهات
کنم..منم برات نقشه کشیده بودم ولی..منم بازیگر خوبی نیستم..نتونستم..نمیتونم..بیا از
اول شروع کنیم ها؟..قبول میکنی بدون هیچ نقشه ای وارد زندگیم بشی؟
منتظر نگاهش بین دو تا چشمام میچرخید..خورشید غروب کرده بود..اره رابطه ماهم
غروب کرد ولی میخوام یه رابطه ی دیگرو شروع کنم..بدون نگرانی..بدون نقشه
چشماش رنگ ناامیدی گرفت و دستاش شل شد ولی قبل اینکه از صورتم جدا بشه
فاصلمونو کم کردم دستمو دور گردنش حلقه کردم و برای بوسیدنش رو انگشتام
ایستادم..این رابطه با بوسه ی دروغین شروع نشد..

No, this is not goodbye
نه این خداحافظی نیست
I swear that I'm gonna change
قسم میخورم که تغییر کنم
No, baby, please don't cry
نه..عزیزم..خواهش میکنم گریه نکن
It doesn't have to end this way
این اینجوری تموم نمیشه
'Cause when I think of all the nights I'll be alone, I get terrified
وقتی به تمام شبایی که تنهابودم فکر میکنم،وحشت میکنم
Please don't say goodbye
خواهش میکنم نگو خداحافظ
End

♡PLEASE DON'T SAY GOODBYE♡Where stories live. Discover now