تفکرات وزن ندارن نه ؟
ندارن چرا میپرسی
پس برای چی اینقدر سنگینی ؟
کتاب تاریخ وقتی که کنارت بود که از این چیزا حرفا نمی زدی
مجبور نبودم مقدمه چینی هات رو سوار کنم رو پشتم میفهمی یا توضیح بدم
بار زیادی نداری برای همینم اینقدر حرف میزنی تحمل برتر از خودت رو نداری برای همینم هی ورق میزنی تا ببینی چیزی داری بگی یانه
شاید این زیاده گوییات باعث شده مردم ازت خسته بشن نمی تونی مفهومت رو برسونی و به هرچی تمثیلش میکنی جز اصل مطلب
ما نمی تونیم حرف هم رو بفهمیم بهتر همینجا تمومش کنیم تو محکومی تا موقعی که نجات دهنده ی من رو در حفاظ انگشتاش قرار بده از این شرایط لذت ببری
از کجا معلوم که نجات دهنده ای در کار باشه خودت رو جوری نشون نده که هیچ تقصیری نداری
باشه اما فقط بهم بگو نمی خوای از این شرایط خلاص بشی موریانه های طبقه ی بالا دندون های تیزی دارن
مطمئن باش کار اونا تموم بشه چیزی از هر دو ی ما باقی نمی مونه دلیلی نداره که من فقط باب میل اونا باشم نه
جلد سخت از جلد مقوایی قویتره
پوشش اوه خدای من موریانه گرسنه با بوی مقوا حتما تحریک میشه
اون چراغ احمق داره چیکار میکنه
داره علامت میده یک نفر داره میاد اینجا به نعفته اون نجات دهنده ای باشی که میگفتی
جالبه اینجا یک نفر رو داریم که اعتقادات اش رو با وزش باد تنظیم میکنه
چی میتونه از یک بچه با دست های اغشته به شکلات مذاب نجات بخش تر باشه ؟
YOU ARE READING
نشخوار به شیوه ی یک خام خوار
Randomهی تو ببین من شروع کردم به خوردن افکارت وحالا به لبات رسیدم با من حرف بزن