کنار پنجره روبروی دیوار

67 21 65
                                    

اتفاقای غیر قابل پیش بینی همیشه قسمت فراموش نشدنی زندگیم بودن و هستن 

مثل اون روز که عینکت شکست  با فشاری که بهت وارد شد

فقط می خواستم اسفالت حیاط مذاب بشن و مثل یک گرداب بریم تو هسته ی زمین حداقل اینطور ازار نمی دیدی 

اون روز که گریه می کردی و نمی تونستم نزدیکت بشم

می ترسیدم ندونسته یک اشتباه دیگه درست کنم

استعداد عجیبی تو انجامش دارم

پس فقط دور وایستادم گریه هاتو نگاه کردم گریه کردم 

از کارت ها خوشت میاد

چون می تونستی بهشون حکومت کنی

حداقل این حدس منه 

پس نمی خواد جدیش بگیری

من هیچ وقت برات مهم نبودم

فقط یک ناظر

نتونستم نجاتت بدم

چون قدرتش رو نداشتم

من فقط ایستادم ایستادم و سوختنت رو تماشا کردم میون اون کارت ها 

کنار جمعیت

این چیزا مهم نیس

نبوده

نخواهد بود

 ما

بزرگ می شیم یادمون نمیره

  اما جزئیات از بین میره بعدشم  ما

اما چیزهای خوبم همیشه هست  

مثل دویدن جوری که کسی نیس که بخواد ببینه

مثل چیپس فلفلی ماست موسیر دلستر

مثل اعتراف به مشکلات

مثل کتاب و اهنگ

مثل روز ابری 

مثل بارون 

مثل برف

ولی هیچ وقت از رفتارات ناراحت نمیشم

چون همیشه یک نسخه خیالیت رو کنارم دارم 

قبول دارم این تو نیست 

ولی هست بهترین چیز دربارش اینکه همیشه هست

این چیزا مربوط به هورمون های بهم‌ ریخته و مشکلات عاطفی نبش قبر شده 

شاید یک روز سیگار کشیدم 

شاید مو هام رو دوباره کوتاه کنم

شاید یک روز رفتم پیش روانپزشک

اما نمی دونم می تونم بهش چیزایی که بهت گفتم رو بگم یا نه

احتمالا نه











نشخوار به شیوه ی یک خام خوارTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang