Ep 1

1K 133 29
                                    

- مگنس... کمربند منو ندیدی؟ داره دیرم میشه!

+ دیشب که از پات درآوردم، انداختمش پایین حتما رفته زیر تخت...

درسته، اون درست زیر تخت افتاده بود و الک با خم شدن تونست پیداش کنه و همزمان که میبستش از اتاق بیرون اومد. مگنس تلوزیون رو روشن کرد و نگاهی بهش انداخت : پس پیداش کردی!

- آره همونجا بود که گفتی... فقط اگه ممکنه دفه بعد اون پایین نندازش!

مگنس ابرویی بالا انداخت و لبخند زد : چطوره ازین به بعد بدون شلوار بیای پیشم تا دیگه این مشکلات پیش نیاد. هوم؟ تو که توقع نداری بدون در آوردن کمربند و شلوارت به ...

- شت مگنس... باشه بعدا راجبش حرف میزنیم خب؟ الان واقعا نیاز دارم بدون برآمدگی شلوارم برم شرکت!

جمله الک باعث شد تا مگنس بلند تر بخنده و همزمان الکُ تا دم در بدرقه کرد.

-----------------------------------------------

[ دو ساعت بعد _ کمپانی LW  ]

ماشینِ شاسی بلندِ مشکی رنگِ چند میلیون دلاریش جلوی ورودی پارکینگ ترمز زد و نگهبان پارکینگ با دیدن چهره رئیس شرکت که پشت فرمون بود ، سریع از جاش بلند شد و با تعظیم کوتاهی درو باز کرد.

بعد از پارک کردن ماشین تو جای همیشگیش پیاده شد و به سمت آسانسور رفت. وقتی وارد آسانسور شد دکمه آبی رنگی که طبقه ۲۰ ام رو نشون میداد فشار داد و تو آینه نگاهی به خودش انداخت. با لبخندی از روی رضایت چهرشو جذاب تر کرد و با متوقف شدن آسانسور ازش خارج شد.

کل مسیری رو که از آسانسور تا اتاق خودش بود با لبخند زدن در جواب سلام هایی که از کارکنان میشنید طی شد. هر کدوم سعی داشتن احترام بیشتری بذارن و حتی بعضی هاشون تا کمر خم میشدن براش! و یه جورایی الک ازین موضوع به خودش میبالید.

کتشو آویزون کرد و رو صندلی چرمیش لم داد. تمام دیوار های اتاق عایق ضد صدا و حتی آتیش سوزی بود!
رو چند نقطه از سقف سنسور های دود و دوربین های مدار بسته کار شده بود. طرح و رنگ آمیزی اتاق به همراه مبلمان اداری و پرده ها هارمونی کرم قهوه ای و جذابی رو ایجاد کرده بود که قرار نبود هیچ وقت برای رئیس شرکت خسته کننده بشه!

تقه ای که به در خورد و بعدش ورود منشی پرحرف و البته قهوه به دست شرکت باعث شد تا الک رو صندلیش صاف بشینه.

- صبحتون بخیر آقای لایت وود!  قهوه صبحگاهیتون رو آوردم!

الک همیشه ازینکه اینجوری با احترام اسمشو از دهن کارکناش میشنید، خودشیفته تر میشد و همین مانع گیر دادنش به لباس نامناسب منشیش میشد. با لبخند جذابش قهوه رو قبول کرد و به تصویر خودش رو سطح قهوه خیره شد.
و منشی میدونست که این یعنی الک باهاش کاری نداره و باید زودتر اتاقُ ترک کنه!

بخار ملایمی که از دهنه لیوانش خارج میشد، نشون میداد وقت خوردنشه پس الک اونو به آرومی به لباش نزدیک کرد و مشغول خوردنش بود. همزمان مانیتور رو به روشم روشن کرد و شروع به چک کردن ایمیل هاش کرد که با دیدن چیزی چشماش درخشید.

لیست حملات سایبریِ هفته گذشته به سیستم شرکت!

• سه ورود ناموفق!
• یک حمله ویروسیِ ناموفق!
• ۳۲ تلاش ناموفق برای رمز گشایی!

با دیدنشون لبخندش عمیق تر شد و بخاطر هیجانی که داشت، همزمان از صندلیش بلند شد

- یعسسس! میدونستم مو لا درز سیستم امنتیم نمیرهههه!!!

------------------------------------------

خب خب سلامی دوبارههههه^-^
عیدتون مبارککککک🌱

منم واس عیدی واستون یه مینی فیک آماده کردم
و امیدوارم ازش خوشتون بیاد😊

قبلش باید از لاوم BlackUnicorn_FTM13  تشکر کنم چون ایده داستان مال ایشونه❤

ووت و کامنتا کم باشه میخوره تو ذوقم عاپ نمیکنم💔 گفته باشم😑

HackerWhere stories live. Discover now