پارت چهارم

159 14 4
                                    

د ا‌ ن زین :
روش نوشته شده بود : با دختر خراب دانشگاه اشنا بشين !
دستمو از روي عصبانيت مشت كردم
شان هم از عصبانيت قرمز شده بود
از اتاق رفتيم بيرون انگار همه ي بچه ها عكسو ديده بودنو داشتن پچ پچ ميكردن 
خود بئاتريسم اون گوشه وايساده بود در حالي كه حلقه ي اشك تو چشماش ديده ميشد به موبايلش خيره شده بود
همه داشتن بهش بد نگاه ميكردن
شان رفت سمتشو هلش داد "ديدي اينوووو آره ؟؟ لعنت بهت"
رفتم سمتشون" هي هييي "
بازو بي رو گرفتمو يكم كشيدمش سمت خودم
و همين حركت باعث شد اشكاش گوله گوله بريزن
داد زدم " بيشرفا كي اينكارو كرده
لوكاس با نيشخند گف " نميدونيم "
همين باعث شد بئاتريس سمتش حمله كنه
بي" تو كردي مگه نهههه ؟
تو كرديييي  !  توعه عوضي اينكارو كردي "
لوكاس " نوچ . خودت با خودت كردي !شايدم اون كتك شان بهم اينكارو كرد. نميدونم!"
رفتم سمت لوكاس يقشو گرفتمو با مشت زدم تو دهنش
"همين الان پاكش ميكني !!!!!"
مدير اومد سمتمون " بئاتريس والدر اخراجي !"
بئاتريس : " چي ؟؟؟ بيخيال چي داري ميگي ! "
مدیر " تو همین مدت کم کلی از خانواده ها بخاطرت بهم شکایت کردن "
بئاتریس :"مگه من چيكار كردم ؟؟؟
همه دخترا مثه من چند تا دوس پسر داشتن
فقط ميدونين فرق اونا با من چيه ؟
اينه كه ادمايي كه انتخاب ميكردن آدم بودن
ودوستانه از هم جدا ميشدن !!
گناه من فقط اينه كه گير چن تا حيوون افتادم "
مدير :" همين كه گفتم ! برگشتيم دانشگاه مداركتو بهت ميدم ميري ! درضمن سابقه تم توش ذكر ميكنم"
*******
مدیر عصبی بودو گفتش که از كمپ بر میگردیم 
يكساعت بعد تقريبا بيشتر بچه ها ديگه وسايلشونوجمع كرده بودن سوار اتوبوس شده بودن
رفتم سمت بي
"كيفتو بده من برات ميارم"
بعد تو چشماش كه قرمز شده بودن نگاه كردمو كيفو از دستش گرفتم
ريملاش ريخته بودن زير چشماش و الان اون چشماي طويش خواستني تر شده بودن
با شصتم اشكشو پاك كردم "خوبي؟"
ميدونستم سوال مسخره اي بود ولي اون بازم يه لبخند بي روح تحويلم داد
با صداي شان برگشتم
شان" هي كيت مراقب دوست پسرت باش تا يوقت يكي اغفالش نكنه !"
********

call me B Where stories live. Discover now