پارت پنجم

169 14 0
                                    

شان" هي كيت مراقب دوست پسرت باش تا يوقت يكي اغفالش نكنه !"
كيت اومد سمتمونو نگامون کرد
"دهنتو ببند شان ! نميگم پسرخالمي ميزنم فكتو ميارم پايينا "
شان " اوه اوه واقعا زین ؟ بخاطر اين ؟ "
كيت " زين ؟"
"ها ! فقط نميخوام ديگه حرف بدي پشتش بشنوم ! زندگي اون به بقيه ربطي نداره!"
كيت " تو و بئاتريس با هم ..... "
كه يهو بي حرفشو قطع كرد
بئاتريس " نه كيت چيزي بين منو زين نيست
اون فقط ... دلش برام مي سوزه "
بعد رفتو سوار اتوبوس شد
رفتم دنبالش
"بئاتريس "
كنارش نشستم دستمو گذاشتم رو دستش
"من دلم برات نميسوزه ! برعكس بنظرم تو قوي ترين دختري هستي كه ديدم "
بی" دروغ نگو ...تو كه گفتی روحم ضعیفه و فلان و بمدان"
"ولی خب الان تازه فهمیدم چون هنوز سر پایی "
د ا ن بي :
بهش نگاه كردم
اينكه همش حواسش بهم بود حس خوبي بهم ميداد
سرمو به نشونه باشع تكون دادم
نزديكاي عصر رسيديم
زين " هی ميري خونه ؟"
" نه حوصلع ندارم "
زين " ميخواي بيا خونه ما . نظرت چيه ؟"
" باشه "
زين " باشه ؟؟؟ واقعا ؟"
" آره مگه جدي نگفتي ؟"
زين " آره آره فقط خوشحال شدم "
"راستي خونوادت اومدن ؟ "
زين "اره الان خونه خودمونيم "'
"خوبه "
******
وارد اتاقش شدم
كسي خونه نبود
اتاق باحالي بود
زين " خب بشين يا اگه ميخواي لباساتو عوض كن "
"اخه همه لباسام كثيف شده لباس تميز ندارم "
زين "خب خواهر من بچس لباساش اندازه تو نميشه "بعد از تو كشو خودش يه تيشرت و شلوارك راحتي بهم داد
"اوممم خب روتو برگردون بپوشم "
درسته منو لخت ديده بود
ولي نميدونم چرا جلوش خجالت ميكشيدم
روشو برگردوند و من لباسا رو پوشيدم شلواركش واسم گشاد بود واسه همين مجبور شدم بندشو تا اخر بكشم
"خب برگرد "
زين بهم خنديد
منم خندیدم‌
بعد خودمو پرت کردم رو تختش و  نفهميدم كي خوابم برد
صدای موبایل زین بیدارم کرد
" زیننن اون ساب مرده رو خفه کن "
زین از حموم در اومد به پایین تنش یه حوله بسته بود
رفت گوشیشو جواب داد
زین " کیت ؟ جدی ؟ دمه دری ....؟ خب اره زنگو بزن مامانم وا میکنه "
فهمیدم کیت اومده اینجا
"اممم زین پس من بهتره زودتر برم تا کیت ناراحت نشه "
بعد شلوارکو از پام در اوردم
زین بازومو گرفت " نه بابا چه ناراحتیی "
یهو در باز شد
مامان زین " زین پسرم دوس دخترت ...'
برگشتیم سمت در
کیت و مامان زین اونجا وایساده بودن
فاک‌
به زین نگاه کردم دستپاچه شده بود
زین درحالی که حوله شو گرفته بود گف "کیت اونجور که فک میکنی نیس "
کیت اشکاشو‌ پاک کرد " پس چجوریه ها ؟"
مامان "پسرم ؟"
کیت "خانوم مالیک اصن میدونین این دختر کیه ؟؟"
بعد سریع موبايلشو در اورد و اون عكس لعنتيو نشونش داد
مامان زين دستشو گذاشت رو دهنش
چشامو بستمو سرمو برگردونندم
زين "كيييييييت چيكار ميكني ! مامان اينجوري نيس !"
مامان " كيت چيكار ميكنه ؟؟؟ تو با يه دختره خراب چيكار داري زين ؟"
چشامو محكم رو هم فشار دادم و اشكام از روي گونه هام سر خوردن
كيت اومد سمتم و هلم داد " پس با زينم خوابيدي جنده ؟"
زين " ميشه بس كنين ؟؟"
بعد از زير حولش شلوارشو پوشيد
همون جوري از اتاق اومدم بيرونو رفتم تو خيابون
صداي زينو كه صدام ميكردو پشت سرم ميشنيدم
به هق هق افتادم تاحالا اينقد بخاطر اينكه يكي بهم گفته بود هرزه ناراحت نشده بودم ! ولي انگار مامان زين فرق داشت !
توي اون بارون لعنتي با تيشرت زين داشتم قدم ميزدم
كه يع ماشين كنار وايساد
زين ازش پياده شدو اومد سمتم
" بي خوبي ؟ بذار ببينمت ... يخ زدي "
بيا سوار ماشين شو
دستمو كشيدم
"ولم كن زين بيخيالم شو ، چرا حرف مامانتو باور نميكني ؟ من يه دختر خرابم "
زين " نيستي  !"
"چرا؟ "
زين "چون من ميگم"

call me B Where stories live. Discover now