Chapter 8: Forever Only Yours...
*صبح روز بعد*
اولین چیزی که به محض بیدار شدن باهاش مواجه شد، رایحه ی اشتها برانگیز و خوشمزه ی غذایی بود که در کل محیط آپارتمانش پیچیده بود.
نفسش رو سنگین و خوابالود بیرون داد و چشم هاش رو به سختی باز کرد. به اطراف نگاه سریعی انداخت اما تنها چیزی که در شعاع دیدش قرار گرفته بود، تخت خالی و شلخته ش بود که هنوزم آثار شب گذشته در اون مشهود بود.
پوفی کرد و به بدنش کش و غوصی داد که درست در همون لحظه، بدنش از درد تیر کشید. به خودش جمع شد و دستش رو روی کمرش قرار داد.
زیر لب غرید: لعنت بهت پارک...
با صدای خنده ی جیمین که از ورودی اتاق میومد، اخمو سمتش برگشت و چپ چپ نگاهش کرد.
جیمین با خنده گفت: صبح تو ام بخیر!
تهیونگ به سختی خودش رو بلند کرد و نشست.
جیمین تکیه ش رو از در گرفت و سمت تهیونگ قدم برداشت. با رسیدن به تخت، کنار پسر نشست و پیشونیش رو بوسید: خیلی درد داری...؟
با دستش موهای شلخته ی پسر رو نوازش کرد و با نگرانی به پسر خیره شد.
تهیونگ چشم هاش رو بست و به ارومی سر تکون داد: قرص میخورم یکم بعد... نگران نباش.
نفس عمیقی کشید و با لحن شکمویی پرسید: نمیخوای راجع به این بوی خوشمزه ای که راه انداختی حرفی بزنیم؟!
جیمین قهقهه ای زد: هوم... خب... اول پاشو برو یه دوش بگیر... بعدا راجع بهش حرف میزنیم.
تهیونگ هومی کرد و نیم نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت.
با دیدن اینکه ساعت از یازده گذشته بود، وحشت زده گفت: لعنت! من باید دو ساعت پیش میرفتم بار!
جیمین با به یاد آوردن اتفاقات دیروز، اخمی کرد و با انگشت ضربه ی آرومی به پیشونی پسر زد: من عمرا اجازه بدم تو دوباره به اونجا بری تهیونگ.
تهیونگ لب هاش رو از هم جدا کرد تا حرفی بزنه که جیمین بهش این اجازه رو نداد: اصلا کی بهت گفته تو توی این وضعیت قلبت پاشی بری کار کنی...؟ تو الان باید در استراحت کامل باشی.
پسر کوچک تر با اعتراض لب زد: اما مینی-
-اما نداره. تا وقتی که کاملا خوب نشدی حق نداری کار کنی. اگه خیلی علاقه داری کار کنی، بعدا باهم فکری راجع بهش میکنیم. اما اونجا نه. تو برای اینکه کارمند اون بار باشی زیادی دلبری. راه نداره. نمیشه. نه.
تهیونگ با شنیدن حرفش، با سرخی خفیفی روی گونه هاش ساکت شد.
به آرومی سرش رو به نشان تاسف تکون داد و دست هاش رو به نشان تسلیم بالا آورد: پس توضیح اینکه چرا نمیرم سر کار هم با خودت.
نگاه سریعی به دور و اطراف انداخت و با دیدن گوشیش روی پا تختی، دستش رو سمت اون دراز کرد.
جیمین که متوجه منظورش نشده بود، با گیجی کار های پسر رو دنبال کرد که چطور به سرعت شماره ای رو گرفت و بهش زنگ زد؛ بلافاصله گوشی رو تحویل جیمین داد و بی توجه به درد بدنش، سریعا سمت حموم خیز برداشت.
جیمین شوکه به گوشی و بعد به تهیونگ نگاه کرد: تهیون-
با شنیدن صدای پیرمردی از پشت خط، ناباورانه به تهیونگ خیره شد: اوه... تهیونگ! میخواستم بهت زنگ بزنم... مشکلی پیش اومده..؟ بازم...
جیمین، به باقی حرف های پیرمرد گوش نکرد و بی صدا اسم تهیونگ رو فریاد زد اما پسر کوچک تر فقط شونه ای بالا انداخت و با لبخند پلیدی، در حموم رو بست و جیمین درمونده رو به حال خودش رها کرد.
جیمین به صفحه ی گوشی نگاه سریعی انداخت و اسم پیرمرد رو خوند: آه... آم... آ..آقای هان...؟ من دوست تهیونگم... جیمین... د..دیروز همدیگر رو ملاقات کردیم...
چشم هاش رو روی هم فشرد و در سرش بخاطر لکنت زبونش خودش رو زیر بار مشت و لگد گرفت.
تهیونگ مصمم بود که روزی اون رو به کشتن بده...
مطمئن بود.
ESTÁS LEYENDO
Only you. | MinV
Romanceنمی تونست اونها رو با خودش پایین بکشه... اگه میموند، باعث پس رفت بی تی اس میشد... باعث اسیب دیدن جیمین میشد... جیمین همیشه نگرانش میموند... Genre: Angst/ drama /romance /RPF Couple: Minv (Top park jimin) Main Characters: Kim Taehyung / Park Jimin ر...