سه:
خائنین و دعوت نامه ها
"پادشاه هری، خواهش میکنم، یه شانس دوباره بهم بدید!" مرد ترحم برانگیز توی دستاش گریه کرد، درحالی که روی زانوهاش افتاده بود و سرش پایین بود.هری همونطور روی تختش نشسته بود، صورتش بی حس بود، قلبش خالی از حس ترحم یا همدردی بود. ناخون های بلندش طرح های گل رزی که روی دستههای طلایی تختش حک شده بود رو دنبال میکرد. با کشیده شدنش ناخوناش، صدای گوش خراشی میداد و رنگش در جواب خشنیش کنده میشد.
هری نگاهش رو پایین اورد تا به مرد روی زمین با انزجار و شرارت خیره شه. صدای حرکت خشنش متوقف شد وقتی هری به مرد رو به روش خیره شد.
"اسم تولد، رُوِن مینگ. یا طوری که مردم شهر صدات میکنن، 'رو'. طوری که پادشاهی تورو میشناسه، 'شهروند دلسوز'. تعداد شخصیت های مختلفی که داری، حوصلم رو سر میبره." هری گفت، ذرهای افسوس توی صداش نبود.
پادشاه از روی کوسن ابریشمی صندلیش بلند شد. از سه تا پلهای که بخش سلطنتی رو از مرد پست پایین پاش جدا میکرد پایین رفت. هری رو به روی مرد زانو زد، دستش رو دراز کرد و چونهی رُوِن رو بالا اورد، باعث شد نگاه هاشون با هم قفل شه.
"اما میدونی هویتت برای من چیه؟ یه خیانتکار. تو پنج سایکلاپس رو کشتی، و هفت مرگانت رو نجات دادی. ازادشون کردی. درست میگم؟" هری پرسید، اما مثل یه درخواست مرگبار بیان شد، چون هردوتاشون میدونستن که هری فقط میخواست اعتراف رو از زبون خود رون بشنوه.
همه جا ساکت شد. رون چشم های قهوهایش رو از چشم های قرمز پرتنش هری بسختی جدا کرد، اما شکست خورد وقتی هری ناخن هاش رو توی چونهی مرد خیانتکار فرو کرد، خون جاری شد.
"ا-اه!" رون تقریبا فریاد زد وقتی هری ناخن های الفاییش رو توی پوستش فرو کرد، چرخوند و بیرون کشید، و خونی که روی نوکشون بود لیس زد.
"جوابمو بده، رون." هری دوباره دستور داد، چشم هاش خشمگین بود.
"ب-بله." مرد بالاخره تسلیم شد، اما هری سرش رو به طرفین تکون داد. ناخن هاش روی گونهی رون کشیده شدن، تقریبا اونا رو توی دستاش گرفت، باعث شد بلرزه. اما رون میدونست، یه حرکت اشتباه به این معنی بود که اون ناخونا بلافاصله پوست صورتش رو میکنن.
ESTÁS LEYENDO
once upon a nightmare- l.s
Fanficیه دیو. یه ناجی. یه پیشگویی. و یه ماجراجویی برای شکستن یه نفرین. Larry Stylinson [Persian Translation] Original story by: @Swanwrites