۴.|منظومه‌‌یِ‌احساسات|

304 82 16
                                    


"میبینی لیام؟ این نقطه کوچیک رو میگم! باید دَرش بیاریم و امیدوار باشیم که فقط یه غدّه‌ی خوش‌خیم باشه، که مبادا به جاهای دیگت سرایت کرده باشه! امروز هم-"

"میدونم."

"پس بهتره بری گان‌ها رو بپوشی و آماده‌شی."

نگاهی به دفتر دکتراولیوِن انداختم و سری تکان دادم.

یادش بخیر زین؛ قبل‌ها که 'منوتو' در راهرو‌ها پرسه میزدیم، اینجا ایستگاه توقف بوسه‌های 'دوستانه' ما بود. پر از رخ‌دادهایی که هرجایی پیدا نمیشود و متاسفانه نصیب هرکسی نمیشود. واژه‌ای برایش پیدا نمیکنم. نوشتن برای کسی که رفته‌است سخت شده!

"پین نمیری؟"

"هان؟- اوه بله بله رفتم."

بلند میشوم به سمت در میروم، تا اینکه صدای آن‌پیرمرد خِرفت مرا به خشونت دعوت میکند. جمله‌اش صدبار در ذهنم تکرار میشود گویی که غار‌افکارم تمامی ندارند!

"لیام، زین رفته. باید فراموشش کنی."

و گلدانِ‌گل‌های داوودیِ کنار دَر به سمت پیرمرد پرتاب میشوند. به هدف میخورد و وی بیهوش میشود. کاش یکی نیز بود که گلدانی از جنسِ خواب‌ابدی به سمتم پرتاب میکرد. تنها مشکل این‌است که من دیگر کسی را ندارم...

از اتاق فرار کردم، بین خودمان باشد، فکر کنم مردک بدجوری بیهوش شد. جمله‌اش برایم آزار دهنده بود زیرا از کمبود اطلاعات پزشکی‌اش سر میگرفت، مگر من تومور مغزی دارم که زینم را فراموش کنم؟ احمقانه‌است!

به سمت اتاقم میروم. یک دست‌گان آبی رنگ آماده روی تختم است. قبلاها که میخواستم به اتاق عمل بروم؛ بیشتر نازم را میکشیدند، مادر و پدرم از سیدنی به اینجا می‌آمدند و همه برایم، حرف‌های دلنشین میزدند.

به جز یکی؛
به جز پسری که پیش از اولین عملم، از لای درب‌اتاقم به من زول زده بود. او برعکس بقیه، سکوت کرده بود. تنها مرا نگاه میکرد و برایم جالب بود که چرا به یکی مثل من اهمیت میدهد! کارن(مادری‌که‌تنهاپسرش را از یاد برده)گفت:'لیام...هانی، از این دفعه، برای همه‌ی عمل‌هات میاییم، خب پسرم؟'

دروغ‌گوهایِ نفرت‌انگیز. حالا این من ‌هستم که تنها در اتاقی نشسته‌ام ‌که تنها، با دیوارهای سفیدش برایم سمفونی‌های گوش‌خراشی میزند. سمفونی‌ِحقیقت. تنها موضوعی که ازش متنفر بوده‌ام؛ چرا مرا به حال خویش رها نمیکنند؟ من حتی بعد از این چند روزه، برایش گریه نکرده‌ام!

"نترس من اینجام! اونا نیومدن میدونم، ولی تا منو داری نباید بترسی خب؟ اگر حالت بد بشه، بدون که منم میرسم به درجه‌۵ و زودی میام پیشت!قول میدم قبل از همه‌ی عمل‌هات بیام اینجا."

زین...نه زین تو دروغگو نیستی، حرفم را اصلاح میکنم؛ تو دروغگویِ‌این دنیاها نیستی! این اولین عمل من بدون توست. کسی برایم نیست که آوازه‌هایش را برایم زمزمه‌کند(روی پیشانی و یا پایین گوشم.). کسی نیست دستم را بگیرد و بگوید:'ستاره‌ها چشمک میزنن، اما من از اونا هم بیشتر مراقبتم.'

Watching You For Ages.// ZiamDonde viven las historias. Descúbrelo ahora