پله های گردون رو به سمت پایین گذروند و همزمان نگاهی به ساعتش انداخت. میدونست اون معمولا عصرش رو صرف چه کاری میکنه، به سالن مخصوص رسید و اون رو با چند پله کوتاه گذروند.
پایین اومد و یه دستشو توی جیبش فرو برد؛ گوشه ایی از سالن مختص اون شده بود! به صورت متمرکز زین خیره شد؛ مرد درحالی که روی میز بیلیاردش کمی خم شده بود و با همون حالت خاص و همیشگی چشماشو ریز و اخمی بین ابروهاش خط انداخته بود.
هنوز هم بیلیارد رو ترجیح میداد. لوییس بیاد اورد که تو دوران رفاقتشون چطور با تقلب هاش زین رو عصبانی کرده بود، درواقع اون هیچ قانونی رو توی بازی رعایت نمیکرد.
چند قدم جلو تر اومد،
زین صاف ایستاد و لیوان اسکاچش رو لبهی میز گذاشت، درحالی که با گچ بیلیاد نوک چوبش رو آماده میکرد همزمان مستقیم به لوییس خیره شد.
با اینکه زمان زیادی گذشته بود اما لوییس نمیخواست یاد بگیره باید در بزنه یا اگر در زده باید منتظره اجازه ورود بمونه!موقتا به این موضوع اهمیت نداد.
" چخبر! "
لوییس لبخند ریزی زد.
مالیک همیشه فقط با اصل مطلب کار داشت!" تقریبا با یک سلبریتی طرفی. "
زین پیکش رو بالا رفت و چوبشو از تیکهی میز برداشت، این یعنی ادامه بده من سرتاپا گوشم.
متنفر بود ازاینکه هنوز میتونه حرکاتش رو معنی کنه." قبل از هرچیزی باید بگم لئو تو این مورد واقعا کارش درسته!"
لوییس طعنه زد. به سمت میز اومد و یه توپ زرد از روی میز برداشت.
به صورت مسخره شدهاش روی سطح صیقلی توپ نگاه کرد، اخماش از دیدن قیافه اش توهم رفت و
دوباره تکرار کرد."جدا خوب چیزی گیرش اومده! "
زین بطرز هولناکی ناگهان به توپ سفید ضربه زد و توپ ها هرکدوم از زمین خاج شدن ؛ هدف گیریش نظیر نداشت!
" من واسه شنیدن دارایی های لئو وقت ندارم لوییس! "فهمید هیچ وقت..هیچ وقت نمیشه با این مرد ارتباط خاصی برقرار کرد. اون حتی صبر نداشت لوییس دوستانه حرفاشو مزه مزه کنه و بعد بگه..
جو دوباره سنگین شد." تو اکثر پیستها مسابقه میداد، برنده میشد، پولشو میگرفت ولی وقتی چک کردم دیدم توی تمام چند سال سابقهاش وارد هیچ شرط بندی نشده و درکل..هیچ رقیبی نداشت ، دراصل نداره! "
زین به سمت شیشه های مشروب که به صورت ضربدری روی دیوار نصب بودن راه افتاد و
لیوانش رو کمتر از نصف پر کرد."ظاهرا لئو از اولش دنبال چنین چیزی بوده و بالاخره پیداش کرد و اونو با زندگی خانوادش تهدید کرده.. اون هم به همین خاطر قبول کرد که راننده ی اضطراری هاترم باشه تا محموله هاش امن برسن! "
YOU ARE READING
Shsh!
Actionهری فهمید اگر میخواد زنده بمونه باید بین لبای زین نفس بکشه! شکار معصومیت یک پرنس زیبا واقعا ستودنی بود! دست زین پایین رفت و هری لبشو محکم گاز گرفت ؛ کمربند اون حوله ی مزاحم رو از جاش کند.. دست مرد لای رونش حرکت کرد. حس میکرد ملافه های زیرش الانه ک...