با فشار مچ پای راست روی آسفالت ، کامل از ماشین خارج شد. سیگار به اتمام رسیدهاش رو روی زمینِ خیس پرت کرد و دکمهی کتش رو نبست ؛
با قدم های بلند به سمت ساختمان رو به روش راه افتاد، با نگاه رو به جلو به راننده دستور داد :+ همین اطراف باش، بهت زنگ میزنم.
راننده اطاعت کرد و با جمع کردن چتر از اونجا دور شد.
با رسیدن به درگاه ورودی محل خاصی که برای ملاقات انتخاب کرده بود، ساعتش رو چک کرد؛ هنوز چهار دقیقه وقت داشت.
شمارهی میزی که از قبل رزو شده بود رو با چشم پیدا کرد ؛ گارسون بلافاصله با دیدنش با احترام بهش حجوم اورد و به داخل دعوتش کرد.زمانی که بعد از نشستن، برای جلو کشیدن صندلی کمی به جلو خم میشد، نگاهش تند و مشتاق بالا اومد. شخص مورد نظرش رو به کمک چهرهای که از قبل جست و جو کرده بود، با تمایز آشکاری بین بقیه پیدا کرد!
حالا کامل به صندلی تکیه داد تا بررسی کنه، گارسون همزمان گلوش رو صاف کرد.
سیاه پوش، درخشان، که به طرز نامتعارفی نشسته بود؛ کمرش صاف بود ولی حالت دست ها نه. موهای تیره و کوتاهی که به شکل منظمی دور شونه هاش بهم ریخته رها شده بودن؛ این شخص همهی تضاد هارو کنار هم داشت.- چی میل دارین قربان؟
و اون ویزیتور به جز برخورد نگاه اولشون، دیگه نگاهش نکرد ، آسیایی بنظر میومد ؛ احتمالا!
مرد نگاهش رو تو صورت پیشخدمت متمرکز کرد و گفت: دو شات ویلیام گرانت تک مالتِ رقیق نشده با جگر غاز، لطفا.از اونجایی که اون شخص ، با وجود دیدن سفارش دادنش، دوباره، بطرز غیر متعارفی هیچ تمایلی به شروع ملاقتشون نداشت ؛ لئو سعی کرد با نهایت کنجکاوی تا رسیدن نوشیدنی ها در سکوت منتظرش بمونه، ولی جلو نره!
چند دقیقه خیلی سریع گذشت و گارسون با دو لیوان ویسکی و میان وعده ی خواسته شده برگشت.
هاترم به دلیل حضور پیشخدمت و مانعِ دید بودنش، آهسته با دو انگشت اشاره و وسط، چونهاش رو لمس کرد و به پشتی صندلی تکیه داد تا موقعیت مهمانش رو دوباره چک کنه!
به یاد آورد سوالاتی که توی سرش جنون وار تکرار میشدن، الان قراره چه جوابی گیرشون بیاد؟!بالاخره و ناگهان حرکت کرد، با یک جام شراب سفید.
خشک و در عین حال با انعطاف خاصش به سمت صندلی روبه روی هاترم قدم گرفت و آهسته روش نشست؛ این زن پر از تناقض بود.
یک دست روی دستهی صندلی آزاد گذاشت و با اون یکی جام ساقه دارشو بالا برد.صدای گفت و گوی آهستهی افراد و فضای نیمه روشن رستوران ، با آهنگ ملایمی ترکیب شده بود که با زبان بدن ملاقات کنندهاش همخونی عجیبی داشت..
و همچنین این مخلوط عجیب ، داشت سکوت بینشون رو معنی دار تر جلوه میداد، یک نوع معنی که هردوی اونها میدونستن از چه نوعیه!
ESTÁS LEYENDO
Shsh!
Acciónهری فهمید اگر میخواد زنده بمونه باید بین لبای زین نفس بکشه! شکار معصومیت یک پرنس زیبا واقعا ستودنی بود! دست زین پایین رفت و هری لبشو محکم گاز گرفت ؛ کمربند اون حوله ی مزاحم رو از جاش کند.. دست مرد لای رونش حرکت کرد. حس میکرد ملافه های زیرش الانه ک...