قدماش رو تند تر کرد و اجازه داد اشکاش پس زمینه ی چشمای طلایی رنگشو تر کنن و حصار بلند مژه هاش با قطره ها، براق به نظر برسن.
دوسال زمان کمی نبود، تو این مدت بزرگ شده بود.
ته ريشش جونه زده بود استخون فکش حالت مردونه تری به خودش گرفته بود. که خبر از سیگار کشیدن های دوران نوجونی میداد.
یقه ژاکت چرمی مشکیش رو صاف کرد و زنگ درو زد. اصلا کسی خونه بود؟
بعد از یه دقیقه جویدن پوست کنار ناخن هاش، بالاخره در باز شد و زین با دیدن چهره ی اون پسر خشکش زد. نکنه زین فکر می کرد فقط خودش بزرگ شده بود؟
بدن پسر کاملا عضله ای و زیبا شده بود. قدش از زین بلند تر شده بود و موهاش... موهای طلایی و فرفریش که گاهی با وسواس صافشون میکرد حالا کوتاه تر و تیره تر بودن و ته ریش کمی، صورتشو پوشونده بود. تتو های نه چندان کم دستاش بیشتر شده بودن... درست مثل زین و اوه... خب اون پسر هر روز زیبا تر از قبل میشد.
با لبخند گشادی خوشامد گویی کرد و به سر تا پای زین نگاه کرد. مطمئن نبود زین بخواد بغلش
کنه، اما وقتی تو بغل پسر آسیایی کشیده شد، با تعجب ریز خندید؛ جوری که کناره چشم هاش چین افتاد.صدای هق هق زین سکوت بینشونو شکست. میدونست چقدر دلش برای بوی تن لیام تنگ شده بود؟
لیام آروم موهای بلند و لطیف زینو نوازش کرد و انگشتای کشیدشو بین اونا سر داد تا آرومش کنه. لیام این کار رو خوب بلد بود و زین به سرعت با نوازش های اون پسر مو شکلاتی آروم گرفت. آرامشی که از اون پسر منتقل می شد بی پایان بود.
با صدای یاسر هر دو به خودشون اومدن
_لیام... کی بود؟
لیام آروم از زین جدا شد و کمی بلند گفت
_زین هستند آقای مالیک!
و این صدای قدم های سنگین یاسر بود که دنباله حرف لیام شنیده شد.
با عجله خودشو به در رسوند و پسرشو بی حرف تو آغوش گرفت.
زین با تعجب به احساسات پدرانه یاسر لبخند زد.
بعد از اینکه یاسر پیشونی پسرش رو بوسید، اونو به داخل خونه هدایت کرد.
هرچی نباشه اون پدر و پسر کلی حرف های ناگفته داشتن!
زین بعد از چند دقیقه پرسید
_پس بقیه کجان؟
لیام که از زمان اومدن زین زیاد حرف نزده بود و تو خودش بود گفت
_آممم...... اونا مسافرتن.
زین با تعجب ابرو هاشو بالا انداخت، اما چیزی نگفت نمی خواست خوشحالی اون لحظه رو خراب کنه.
سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد
_راستش من یکم خسته ام. میرم استراحت کنم.
و قبل از اینکه به اتاقش بره زیر چشمی به لیام نگاه کرد.
یعنی لیام کل این دو سال تنها بود؟
فکری بود که ذهن زینو به خودش مشغول کرد قبل از اینکه رو تختش ولو شه و به سرعت خوابش ببره.___________
Dermis
YOU ARE READING
Good Mistake (ziam)
Romanceتو مثل سرابی..... هرچه از وجودت مینوشم، سیراب نمیشوم. هرقدر می نوشمت، تشنه تر، دست از پا درازتر، بر میگردم.