_چشم آقای مالیک
لیام گفت و بلند شد تا بره
صد بار گفتم که منو آقای مالیک صدا نکن بگو آقا یاسر، چمیدونم... یه چیز که انقدر رسمی نباشه
یاسر با مهربونی به لیام گفت و لبخندی ضمینه جملش کرد دوست نداشت حس کنه ارباب لیامه.
از وقتی خوانواده مالیک به عنوان فاستر فمیلی از لیام مراقبت میکردن تا تحصیلاتشو کامل کنه ،لیام عضوی از خوانواده اونا شده بود. اما ترجیح میداد احترام بزاره درست مثل خوانواده خودش.لیام به طرف اتاق زین قدم برداشت و در زد. وقتی جوابی نشنید احتمال داد که هنوز خوابه پس با کم ترین سر و صدای ممکن در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد.
اون اتاق بعد از مدت ها با عطر تن زین پر شده.
بود و کی میتونست انکار کنه که لیام از این قضیه خوشحال نبود؟
آروم بالا سر زین رفت و دستش رو کنار صورتش روی ته ریشای لطیفش کشید و آروم زمزمه کرد
_زین؟ زینی؟ زین جواد مالیک؟
زین صدای هوم مانند کشیده ای از خودش در آورد ولی حتی یک اینچ تکون نخورد. لیام خنده ریزی به بامزگیش کرد.
زین به وضوح صدای قدم های لیامو شنیده بود و خودشو به خواب زده بود تا به روش لیام بیدار شه.
و قطعا نیازی نبود لیام بفهمه که زین چقدر از این بازی خوشش اومده.
از حس دستای گرمش روی صورت زین از طوری که با اون لحجه غلیظ و صدای کلفت کلفت و دوست داشتنیش اسم زین رو به شکل های مختلف به زبون میاورد...
_زینولک
تو یه حرکت ناگهاني زین دست لیامو کشید و بدن عضله ای لیام روی قفسه سینه زین افتاد.
هر دو مثل پسر بچه های شیطون میخندیدن و صدای خنده هاشون زیبا ترین ترکیب دنیا بود
(اوکی من تا حالا جلوی خودمو گرفتم اما وات د فاک اونا زیامن البته که از زیبا ترین ترکیب های دنیان)_صبر کن ببینم پین منو چی صدا کردی
و شروع کرد به قلقلک دادن لیام
_من...من فک کردم.... خوابی... ای....
لیام بین خنده هاش گفت در حالی که چین کنار چشماش حالت بامزه ای به صورتش میداد.
لیام مثل ی پسر بچه کوچیک، شیرین میخندید و سعی می کرد خودشو آزاد کنه.
زین ناخداگاه بوسه کوتاهی روی چین های دور چشم چپ لیام زد و دست از قلقلک دادنش برداشت.
لیام از حرکت ناگهاني زین تعجب کرد اما سعی کرد زیاد نشون نده و سریع گفت
آقای مال... چیز... آقا یاسر گفتن صدات کنم واسه شام.
و همونطور که از شدت خنده نفس نفس میزد و بپاش گل انداخته بود، نگاش رو از زین که بهش خیره شده بود گرفت تا بیشتر از این سرخ نشه.
زین الکی سر تکون داد ولی حتی ی کلمه هم از حرفای لیام رو نفهمیده.
بود لیام الکی سرفه کرد تا سکوت بینشون رو بشکنه و نتیجه این کار، اتفاقی جز نیشخند زینو همراه نداشت.
خب این منطقیه از نگاه زین مؤدب شدن لیام جز کیوت ترین اتفاقات دنیا بود.
زین گلوشو صاف کرد
_خب... من میخوام لباسمو عوض کنم پس...
لیام بلند شد تا بره ولی زین ادامه داد
_صبر کن. من که هنوز حرفمو تموم نکردم میخواستم بگم :پس اگه مشکلی نداری میتونی بمونی و فیض ببری!
لیام به شوخی مسخره زین خندید البته که اون فقط یه شوخی بود نه؟
چشاشو چرخوند و با لبخند از اتاق بیرون رفت و با خودش فکر کرد
رفتارای زین یکم عجیب شدن.... شاید تاثیر محیط دانشگاهنالبته کسی نبود که بگه
نه لیام.... فقط تاثیر عاشق شدن__________
بابت گندی که به پارت زده بودم معذرت میخوام
Dermis
YOU ARE READING
Good Mistake (ziam)
Romanceتو مثل سرابی..... هرچه از وجودت مینوشم، سیراب نمیشوم. هرقدر می نوشمت، تشنه تر، دست از پا درازتر، بر میگردم.