p.3

705 145 7
                                    

چشمای کیونگسو کاملا باز شدن: بکهیون کَری؟ گمشو بیرون..
و در حالی که نیم خیز میشد، سرشو چرخوند.
می خواست یه درس درست حسابی به هم خونه ی مردم آزارش بده؛ اما با دیدن مردی که پشتش روی تخت نشسته بود، زبونش بند اومد.
مرد نیشخند زد: سلام کیوتی
کیونگسو خیره به فرد مقابلش، زبونش رو گاز گرفت تا شاید از خواب بیدار بشه؛ اما هنوزم اون مرد با موهای آشفته ای که به رنگ قهوه ای سوخته بودن، اونجا نشسته بود.
نور سرخ محوی وسط مردمک چشماش می درخشید اما سایه ای از قهوه ای تیره هنوز هم داخلشون قابل تشخیص بود. شونه های پهنو بازوهاش به لطف تاپ بی آستینی که تنش بود، تو معرض دید بودن و پوست برنزه اش رو به نمایش میذاشتن و جین مشکی جذبی هم به همراه پوتین هایی کوتاه، پاهای کشیده اش رو پوشونده بودن.
اما تو این بین کیونگسو فقط خیره ی نیشخند محو رو لب های مرد شده بود.
+تو کی هستی؟؟
مرد قبل از به حرف اومدن زبونش رو بین لب های بسته اش سر داد و اون ها رو لیسید: تو کیونگسویی مگه نه؟
کیونگسو سر جاش چرخید و بعد از تکیه دادن به تخت، زانوهاش رو تو بغلش جمع کرد: آره و بهتره تا زنگ نزدم و پلیس خبر نکردم گورتو از اتاقم گم کنی بیرون!
مرد سرش رو به آرومی به چپ خم کرد و کم کم روی بدن پسرک سایه انداخت: ولی من اینجا اومدم تا لذت واقعی رو نشونت بدم کیونگسو، اونم فقط بخاطر تو!
چشم های کیونگسو تو حدقه چرخیدن: چی می خوای بگی؟
مرد انگشتاش رو روی زانوهای خم شده ی کیونگسو کشید و به آرومی از هم  دورشون کرد: قرارداد و نخوندی بیبی؟ شما منو احضار کردین و حالا من اینجام.
کیونگسو یک کلمه هم از حرف های فرد مقابلش نفهمیده بود و حالا انگشتای مرد به آرومی قسمت داخلی رونش رو نوازش می کردن و باعث میشدن تمام وجود پسرک از اون لمس های داغ بلرزه. اما نمی تونست دست رو دست بذاره؛ پس تند سر تکون داد: نمی دونم درباره چه کوفتی داری حرف می زنی و برام مهم نیست. حالا برو بیرون.
نیشخند مرد رنگ گرفت: این چه طرز مهمون نوازیه کیونگسو؟ من تا اینجا اومدم تا کاری کنم که بهت خوش بگذره و تو منو میندازی بیرون؟
و در حالی که به آرومی چونه ی پسرک رو نوازش می کرد، سرش رو به عقب هل داد تا بتونه پوست رنگ پریده ی گردنش رو بلیسه.
زبونش رو با آرامش روی اون لایه ی لطیف سر می داد و باعث می شد حجم زیادی از هیجان آمیخته با وحشت تمام وجود پسر دیگه رو پر کنه.
کیونگسو بی هوا خودش رو عقب کشید: داری چه غلطی می کنی!؟
مرد دوباره تیغه ی بینیش رو داخل گردن کیونگسو کشید: مشخص نیست؟! می خوام لذت ارضا شدن رو بهت نشون بدم.
کیونگسو با تمام زوری که در توانش بود مرد رو به عقب هل داد و به محض اینکه با افتادن فرد مقابلش روی تخت حس کرد موفق شده، از جاش بلند شد: کافیه دیگه! الان زنگ می زنم به پلیس!
به سرعت روی پاشنه هاش چرخید تا از اتاق بره بیرون اما قبل از اینکه بفهمه جریان چیه، مرد درست جلوی چشم هاش در حال قفل کردن در اتاق بود: تو جایی نمیری بیب...
کیونگسو با شوک نگاهش رو به پشت سرش چرخوند؛ می تونست سر جونش قسم بخوره که تا چند ثانیه ی قبل، فرد رو به روش روی تخت افتاده بود.
مرد به آرومی قدم برداشت و در حالی که انگشتاش رو از زیر تیشرت نازک پسر دیگه رد می کرد، قفسه ی سینه ی داغ کیونگسو رو لمس کرد و همونطور که نگاهش رو روی بدن پسر مقابلش ثابت کرده بود، شروع به صحبت کرد: اسم من کایه .. و اینجام تا تو رو غرق لذت کنم.
+چی میگی واسه ی خودت!؟
کیونگسو با شوک دست پسر مقابلش رو پس زد و چند قدم به سمت عقب برداشت؛ ولی این باعث نشد تا مرد مقابل ازش دور بمونه چون کای هم به طبع به پسر رو به روش نزدیک شد: اینا همش توی قرار داد نوشته شده بود؛ من برای ارضا کردنت احضار شدم.
یه زنگوله ی کوچیک تو سر کیونگسو تکون خورد: وایسا ببینم! تو .. نمی خوای بگی که .. مراسم مسخره ی اون دو تا احمق واقعی بوده!؟
کای چشماش رو روی صورت کیونگسو چرخوند: چطور ممکنه اون دو تا بتونن اینکارو بکنن!؟ حتی برای ساده ترین احضار ها هم به بدن یه قربانی به عنوان پیشکش نیازه تا شیطانی مثل من بتونه تو اون مکان حضور پیدا کنه.
کیونگسو خشکش زد: تو یه شیطانی؟
نیشخند مرد رو لباش پررنگ شد و تعظیم کرد: کای هستم، اهریمنی که احضار میشه تا طبق اصول ، به کسی که پای قرار داد رو امضا می کنه لذت بده.
ابروهای کیونگسو بالا پریدن: من عمرا حرفاتو باور کنم!
مرد همونطور که به شیوه ی سلطنتی تعظیم کرد بود، از بین تارهای قهوه ای رنگ موهاش که روی چشماش رو پوشونده بودن، نگاهی به چهره ی کیونگسو انداخت: که باورم نمی کنی، ها؟
کیونگسو به آرومی پلک زد و سرش رو به چپ و راست حرکت داد و به ثانیه نکشیده بود که دو تا بازوی قوی کل وجودش رو از پشت احاطه کرده بودن و بعد یه صدای بم و ملایم تو گوشاش پیچید: حالا چی؟ حالا باورم می کنی ؟
کیونگسو با شوک سعی کرد پشت سرش رو نگاه کنه و تو همون حین که بدنش تو آغوش کای محصور شده بود، حس کرد دندونای تیزی لاله ی گوشش رو لمس کردن.
پسرک به خودش لرزید و به سرعت نگاهش رو دوباره به جلو داد ولی دیگه کسی رو به روش نبود. حس اضطرابی که زبون کای با کشیده شدن داخل پیچ و خم گوشش بهش وارد می کرد قابل وصف نبود.
سعی کرد خودش رو از اون زندان آزاد کنه و در همون حال جواب سوال مرد پشت سرش رو با صدای لرزونی بیان کرد: فقط بخاطر اینکه می تونی یهویی غیب بشی و دوباره یه جای کوفتی دیگه ظاهر بشی؟ این که دلیل نمیشه!
می خواست حداقل وانمود به شجاع بودن بکنه؛ اما طولی نمی کشید که فقط حضور کای مضحک بودن کل وجودش رو بهش یاد آوری می کرد.
نور سرخی داخل مردمک چشم های مرد شروع به درخشیدن کرد تا اینکه اون قهوه ای تیره به کلی ناپدید شد. مرد از روی خباثت نیشخند ترسناکی روی لباش نشوند و زمزمه کرد: حالا چی؟
کیونگسو سعی کرد خودش رو از مرد دور کنه؛ خیله خب باشه!
حالا دیگه باورش کرده بود: لعنت بهت، گمشو بیرون!
کای به شونه ی کم جون پسر چنگ زد: کیونگسو.. کیونگسوی من؛ ما که هنوز قسمت های هیجان انگیز قرار داد رو حتی شروع هم نکردیم!
کیونگسو می خواست حرف بزنه؛ اما به محض اینکه دهن باز کرد، لب های مرد روی لب هاش فرود اومدن و بوسه ی عمیقی رو شروع کردن.
زبون کای روی لب های کیونگسو کشیده میشد و باعث میشد اون پسر بی اختیار ناله کنه.
با ورود زبون مرد داخل حفره ی دهن کیونگسو، احساس ضعف تمام وجود پسر ریز جثه رو پر کرد. نمی خواست به صدای وسوسه انگیزی که ترغیبش می کرد تا مرد رو همراهی کنه، گوش بده؛ پس در برابر مکیده شدن زبونش واکنشی نشون نداد.
دستای کای از روی شونه های باریکش حرکت می کردن و بدنشو لمس می کردن و وقتی به لبه ی تیشرتی که بدنشو پوشونده بود رسیدن، تن کیونگسو از لمس شدن پوست حساسش یخ زد.
انگشتای مرد به آرومی از شکمش به سمت بالا حرکت کردن تا اینکه به سینه های پف کرده و صورتی اون پسر رسیدن و با یه فشار جزئی روی اون سر سینه های حساس باعث شدن ناله ی کیونگسو از ته گلوش آزاد بشه.
کیونگسو حس می کرد با وجود حرکت بدن هاشون روی هم دیگه نمی تونه کنترل خودشو حفظ کنه.
کای بدن پسر رو به سمت پایین فشار می داد و همونطور که بالای سرش ظاهر می شد، مجبورش می کرد تا زیر بدنش روی تخت دراز بکشه.
+ولم کن!
کیونگسو تلاش کرد در برابر فشار بدن مرد مقاومت کنه و سرپا بمونه ولی قبل از اینکه بتونه حرکتی بکنه، کای دوباره به سمت تخت هلش داده بود و با خیمه زدن روی بدنش، وادارش کرده بود تا سر جای اولش برگرده.
دستای گرمش سینه ی پسر ریز جثه رو فشار می دادن تا نتونه حرکت کنه.
- من فقط می خوام بهت حس خوبی بدم کیونگسو.
+نمیخوام! ولم کن.
نیشخند کای سر جاش برگشت: نه تا وقتی که به اون حس خوب برسی.. هواتو دارم بیبی.
همونطور که جملاتش رو زمزمه می کرد روی بدن پسر خم شد تا دندوناش رو تو اون گردن سفید فرو کنه.
با برداشته شدن دندونای مرد ناله ی جیغ مانندی از بین لب های کیونگسو فرار کرد. کای داشت رد خون روی زخم رو می لیسید و طعمش رو بین لب هاش می چشید.
حسش می کرد.
حرکت بدن کیونگسو کم کم کند شد و وقتی به طور کامل متوقف شد، سرخی چشم های مرد می درخشید.
کیونگسو نمی دونست چه بلایی سرش اومده. بدنش جوری داغ شده بود که پوستش رو می سوزوند.
کای سرش رو بالا آورده بود و به چشم هاش خیره شده بود: آماده ای؟
پسر بی حال فقط تونست ما بین سوختن تو کوره ی داغ بدنش سر تکون بده. 

کای یکم عقب کشید تا روی لگن پسری که زیرش بود بشینه و همونطور که به آرومی روی بدن پسرک جا به جا میشد، زیر لب به اون حجم از بی چارگی نیشخند زد. همونطور که تیشرت نازک کیونگسو رو بالا می داد، به پوست رنگ پریده ی سینه اش نگاه کرد.
کیونگسو می تونست اون لحظه -همونطور که کای روی بدنش خم می شد- سرمای هوا رو روی بدنش احساس کنه.
پوستش با مکش های کوتاه و قدرتمندی خیس می شد و می تونست ولعی -که موقع نگاه کردن به بایت مارک های قرمزش روی اون پوستِ دست نخورده- توی چشمای مرد پدیدار می شد رو حس کنه.
دیگه کنترل ناله هاش دست خودش نبود و با هر صدایی که از بین لب هاش آزاد میشد سرش رو بیشتر به عقب پرت می کرد؛ ولی با وجود اون سنگینی که بدنش رو قفل کرده بود، هر چقدر هم که تلاش می کرد تا دستاش رو آزاد کنه، موفق نمی شد.
لگنش رو بی اراده به پایین تنه ی کای فشار می داد و حس می کرد اون لایه از لباسایی که تنشون بود مانع از تجربه کردن تمام کمال لذت میشه.
زیر لب ناله کرد: زود باش..
کای از روی مارک های صورتی رنگی که خودش به جا گذاشته بود چشم برداشت: یکم صبر داشته باش بیبی..
و به دنبال حرفش لبخند موذیانه ای تحویل داد و دوباره لب هاشون رو به هم متصل کرد.
کیونگسو مابین بوسه ای که حالا دیگه طعم خون گرفته بود ناله می کرد. تا قبل از اینکه کای بخواد با کش شلواری که تو تنش بود بازی کنه، حسابی گیج بود؛ اما به محض اینکه اون انگشتای مردونه عضوش رو از زیر شلوارش لمس کردن و فشار خفیفی بهش دادن، لب هاش تسلیم بوسه های خیس کای شدن و به آرومی رو لب های مرد لغزیدن.
کیونگسو غرش های زمزمه وار اهریمن رو می شنید. می تونست حس کنه که انگشتای کای به آرومی روی شکاف کوچیک روی عضوش کشیده می شدن و به آرومی کلاهک دیکش رو می مالیدن ولی دیگه نمی تونست طاقت بیاره. بی اراده عضوش رو میون انگشت های جمع شده ی کای حرکت می داد و در برابر هر کششی که با پوست دست مرد حس می کرد، عضوش هر لحظه متورم تر از قبل می شد.
+کای، من.. من دارم...
جمله اش بخاطر قطع شدن نفس هاش موقع ارضا شدن نصفه موند.
کای میون بوسه های خیسش لبخند زد: آزادش کن بیبی... اشکال نداره. می خوام بچشمش.
به محض اینکه کای از لب های پسرک دست کشید، پلک های کیونگسو رو هم افتادن و دستاش میون ناله های کشیده اش صورتش رو پوشوندن.
زبون کای قبل از اینکه پریکام کیونگسو جایی رو کثیف کنه رو کلاهک عضوش کشیده شده بود و اون مایع شیری رنگ رو می لیسید.
پاهای کیونگسو میون ناله هاش، از شدن لذت توی هوا تکون خفیفی خوردن با لیسیده شدن کامش توسط مرد اشکاش روی صورتش روون شدن.
چند ثانیه بعد از اینکه کای سرش رو بلند کرد، کیونگسو بالاخره تونست دستاش رو از روی صورتش برداره؛ ولی فقط دیدن صورت مرد و لکه های کام روی پوستش کافی بود تا رنگ پسر ریز جثه به سرخی بزنه و از خجالت تو خودش جمع بشه.
کای نیشخند زد: دوسش داشتی بیبی؟
سرخی چشماش رو به محو شدن بودن و رنگ قهوه ای سوخته رو جایگزین می کردن.
کیونگسو پیشونیش رو از عرق خشک کرد. احتمالا حسابی لبو شده بود.
آروم سر تکون داد و باعث شد کای –همونطور که کام مالیده شده به صورتش رو پاک می کرد و سر انگشتاش رو می لیسید- لبخندی تحویلش بده.
سکوت بینشون به دقیقه نکشیده بود که تقه های کوبیده شده به در، پسر رو از جاش پروند.
+بله؟
× صدای گریه ات می اومد. حالت خوبه؟ چرا درو قفل کردی؟
صدای بکهیون از اون سمت در اومد.
کیونگسو سرشو به اطراف تکون داد تا به حالت عادی برگرده: تا شما احمقا رو از خودم دور نگه دارم. و آره! حالم خوبه!!
× باشه
صدای بکهیون دوباره به گوش رسید و بعد صدای قدم هاش که کم کم از اون اتاق دورش می کردن.
کیونگسو نفسی از سر آرامش کشید و قبل از اینکه دوباره به کای نگاه کنه انگشتاش رو بین موهای خیس از عرقش سر داد. ابروهاش با دیدن مرد بالا پریدن: وظیفتو انجام دادی؟ حالا برو.
نگاه کای خیره ی کیونگسو بود. صورتش کاملا تمیز شده بود.
-نمی تونم. توی قرارداد هم نوشته. تا وقتی طرف قراردادم بمیره باید پیشش بمونم.
بنظر نمی اومد کیونگسو از شنیدن چنین جمله هایی راضی باشه و این وسط نیشخند مرد کم کم داشت رو اعصابش می رفت: به هر حال فعلا که گیرم افتادی و منم هر وقت دلم بخواد تحریکت می کنم.
+چی!؟
صدای شوک زده و در عین حال ضعیف کیونگسو باعث شد کای با نیشخند پررنگ شده از جاش بلند بشه و مقابل صورت پسرک دراز بکشه: دقیقا منظورم همونی بود که الان اومد تو ذهنت و این چیزی نیست که بتونی ازش فرار کنی.
از اول توی قرارداد نوشته شده بود. تا وقتی بمیری اسباب بازی منی کوچولو.
 

A deal written in bloodWhere stories live. Discover now