دهن چانیول از صحنه ی رو به روش باز مونده بود: باورم نمیشه قبول کرد!
بکهیون لبخند زد: منم فکرشو نمی کردم... به هر حال بیا راجع بهش سوال نپرسیم. کمکم کن صفحه ی اون طلسمه رو پیدا کنم.
× باشه
بکهیون کتابو جلوی چانیول گذاشت و صفحاتشو ورق زد تا صفحه ی مربوط به اون احضار مخصوص رو پیدا کنه.
به لطف اشتیاق زیاد بکهیون برای انجام دادنِ دقیقا همون احظار شیطانی که قبلا دیده بود، یکم زمان برد تا بالاخره چشمای چانیول تونستن تیتر اون صفحه رو میون ورق زدن های سریع ببینن: اینه؟
صفحه رو به بکهیون نشون داد و باعث شد نیشخند اون پسر رو لباش بشینه.
-آره، کابوس احضار.
کیونگسو سس داغ پنیری رو توی ظرف پر از چیپس ریخت.
حتی دیدن صحنه ی سر ریز شدن پنیر داغ هم می تونست قار وقور شکمشو به صدا در بیاره.
کاسه رو برداشت و با آرامش راهشو سمت سالن پذیرایی و پیش بکهیون و چانیول کج کرد؛ اما با دیدن صحنه ی رو به روش، تقریبا نزدیک بود کاسه ی اسنک عزیزش رو بندازه رو زمین.
همه ی مبل ها از وسط سالن به داخل راهرویی که به اتاق هاشون راه پیدا می کرد، منتقل شده بودن و وسط سالن و روی زمین، یه ستاره ی پنج راس، با جوهر مشکی کشیده شده بود.
چند تا شمع روی گوشه های ستاره نظر کیونگسو رو به خودشون جلب کردن... اونا مال خودش نبودن؟
+شما دو تا دقیقا دارین چه گوهی می خورین؟
ظرف اسنکش رو روی میزی -که حالا کنار مبلا توی راهرو جا خوش کرده بود- گذاشت و به بکهیونی که کف زمین نشسته بود و یه چیزی رو روی یه تیکه کاغذ می نوشت، نگاه کرد.
چانیول کشیدن شکلای روی زمین رو با جوهر سیاهی که کیونگسو تازه فهمیده بود که در واقع همون خط چشم بکهیونه، تموم کرد.
بکهیون سرشو بالا آورد و به کیونگسو خیره شد: دیگه کم کم برای شروع مراسم احضار آماده ایم؛ تو هم کم کم آماده باش چون به یکی دیگه هم احتیاج داریم.
و با دستش روی زمین ضربه زد تا جایی که هم خونه اش باید می نشست رو بهش نشون بده.
کیونگسو با غرغر چیپسی برداشتو همونطور که با خودش فکر می کرد که چرا به این مسخره بازی تن داده، به دو نفر دیگه نزدیک شد.
-چراغارو هم خاموش کن. فقط شمعا باید روشن باشن.
کیونگسو با شنیدن دستورات بکهیون زیر لب باز غرید و راهشو به سمت پریزای برق کج کرد و تو همون حین، بکهیون جعبه ی چوب کبریت ها رو به چانیول داد تا شمعارو روشن کنه.
+چرا شمعای منو برداشتین؟؟
کیونگسو همونطور که می پرسید، کنار بکهیون نشست و ظرف چیپسش رو روی پاهاش گذاشت.
بکهیون شونه هاشو با بیخیالی بالا انداخت: دستور العملش میگه باید پنج تا شمع بذاریم گوشه های ستاره. ما هم فکر نمی کردیم تو قبول کنی، برای همین شمع هامونو تو خونه ی چانیول جا گذاشتیم. حالا حرص نخور بعدا برات می خرم.
+به نفعته از زیرش در نری.
کیونگسو همونطور که با عصبانیت به چیپس توی دستش گاز می زد، زیر لب غرید. اون شمع ها فقط برای مواقع اضطراری بودن.
بکهیون کتابو به چانیول داد: تو این خطو بخون تا من خودکار بیارم.
چانیول در جواب سری تکون داد و همونطور که کنار ستاره ی روی زمین می ایستاد، شمرده شمرده و با صدای بلند، شروع به خوندن متن کرد.
کیونگسو به صحنه ی رو به روش خیره شد.
به نظر نمی اومد چانیول بتونه متن رو به درستی بخونه و همش مابینش تپق میزد.
بکهیون پرده ها رو کنار زد و با اینکار به نور ضعیف و نقره ای رنگ ماه اجازه داد تا روی ستاره ی نقاشی شده بتابه.
کیونگسو متوجه شد که بکهیون سوزن کوچیکی رو از توی جیبش بیرون کشید.
می دید که دو نفر دیگه برای بیرون موندن از دایره ی نقاشی چه اصراری دارن و حدس میزد قوانین طلسمی که مد نظرشون بود، سفت و سخت تر از بقیه ی موارد باشه.
همون حین که به منظره ی رو به رو خیره بود، گاز بزرگی به چیپس بین انگشتاش زد و قبلش متوجه شد که شعله ی شمع های روی زمین به آرومی لرزیدن.
جویدن محتویات داخل دهنش بی اراده متوقف شد و بکهیون و چانیول هم برای چند ثانیه، با دیدن لرزش شعله ها نفسشون رو حبس کردن.
بکهیون به آرومی-همونطور که مراقب بود تا وارد محدوده ی نقاشی نشه- خودش رو به کیونگسو نزدیک کرد و تو گوش پسر زمزمه کرد: خیله خب، الان تنها چیزی که می خوایم کمک توئه.
+کمک من؟
کیونگسو با کنجکاوی، درحالی که یه چیپس دیگه رو وارد دهنش می کرد کلمات بکهیون رو با لحنی پرسشی به زبون آورد.
پسر دیگه سر تکون داد.
-آره؛ برای این طلسم حداقل به سه نفر نیاز داریم. دو نفر که دستور العمل ها رو می خونن.
و در حالی که به خودش و چانیول اشاره می کرد، ادامه داد.
-و نفر سوم که برای اجرای طلسم پیشکش میشه.
و در نهایت با لبخندی که امیدوار بود تا پسر مقابلش دوباره مخالفت نکنه، کاغذی که متن ناخوانایی روش نوشته شده بود رو تو دستای کیونگسو چپوند.
پسر با چشم های درشت شده دستشو تکون داد: نخیر! من پیشکش هیچ کس نمیشم.
بکهیون و چانیول فقط در صورت از دست دادن عقلشون می تونستن جرئت فکر کردن به اینکه کیونگسو ممکنه دست به همچین کار احمقانه ای بزنه رو به خودشون بدن.
-اذیت نکن دیگه سو!
بکهیون همونطور که سوزن رو بین انگشتای کیونگسو جا میداد نالید.
-فقط باید با یه قطره ی کوچولو از خون توی رگات پایین این کاغذه رو امضا کنی. همین!
+ها؟
کیونگسو به سوزن باریک نگاه کرد و بکهیون تو فرصت به وجود اومده کاسه ی ناچوز رو از بین انگشتاش کشید بیرون تا بتونه دستشو بگیره و بعد، سوزن رو تو دستای کیونگسو جا داد و دوباره شروع کرد به توضیح دادن.
-ببین کاری نداره! فقط باید یه کوچولو سر انگشتتو با این سوزنه سوراخ کنی و بعد هم با خونت پایین این کاغذو امضا کنی.
+چرا خودت این کارو نمی کنی؟
کیونگسو با تعجب به خنده ی پر اضطراب بکهیون خیره شد.
-ام خب..
بکهیون سعی کرد توضیح بده.
-تو کتاب نوشته که به خون یه شخص باکره نیازه ... پس .. من فکر کردم که فقط تو بین آدمای دور و برم همچین خصوصیتی داری...
کیونگسو با شوک چشماشو تو حدقه چرخوند: اون وقت جناب عالی از کجا انقدر مطمئن بودی که من باکره ام؟
چانیول حین بلند شدن از سر جاش به زبون اومد: دیگه همه می دونن تو هیچ وقت دوست دختر یا حتی دوست پسر نداشتی!
کیونگسو عصبی، نفسشو تو صورت بکهیون با اون لبخند ملیح حرص درارش فوت کرد.
هدفش از جمع کردن همچین دوستای مزخرفی دور خودش چی بود؟
نگاه معذبی به سوزن انداخت: خیله خب! اگه این برای اینکه بند و بساطتونو از تو خونه ی من جمع کنین و این مسخره بازیا رو تموم کنین کافیه، من حرفی ندارم دیگه.
و بعد، با سوزن زخم کوچیکی روی انگشت اشاره اش ایجاد کرد.
بکهیون تیکه کاغذو بهش داد و کیونگسو تو زمان کوتاهی لکه ای از امضای خونیش رو روی کاغذ کشید و کاسه ی ناچوزشو رو از دستای بکهیون کشید بیرون و غر زد.
+ حالا گم شو برام چسب زخم بیار.
-هیسس .. این تموم بشه اول، چشم.
بکهیون به آرومی بلند شد و کاغذ رو وسط نقاشی رو زمین گذاشت و بعد، برگشت پیش چانیول تا چیزی رو تو گوشش زمزمه کنه.
چانیول در جواب سر تکون داد و دوباره شروع به خوندن کتاب کرد.
کیونگسو سر جاش نشسته بود و به دو نفری که با چشمای بسته ورد ها رو بلند بلند می خوندن خیره شده بود.
همه چی تو چند ثانیه ی اول خوب بود ولی یهو همه چی تو سکوت ترسناکی فرو رفت. بنظر می اومد ورد هایی که اون دو نفر می خوندن تو فضای کل خونه اکو میشه.
کیونگسو دست از خوردن برداشت: خیله خب بچه ها. مسخره بازی بسه ، حالا تمومش کنین!
ولی دو نفری که مشغول خوندن بودن، دست از کار نکشیدن و حتی حاضر نشدن چشماشون رو باز کنن. همزمان با سرمایی که به آرومی رو پوست کیونگسو سر می خورد، شعله های شمع مدام می لرزیدن.
پسر، بی توجه به کاسه ای که از رو پاهاش افتاد، از جاش بلند شد.
دقیقا رو به روی دو نفر دیگه و این سمت نقاشی ایستاده بود؛ دایره ی بینشون اون ها رو از هم دور می کرد.
نفسشو کلافه بیرون داد و بدون اینکه دایره رو دور بزنه، از روش، به سمت دو نفر دیگه حرکت کرد؛ ولی به محض اینکه اولین قدمش رو داخل دایره گذاشت، انگار یه چیزی هلش داد و بعد کیونگسو درست وسط دایره، روی زمین افتاده بود.
حالا زمزمه ها انگار به طور کامل احاطه اش کرده بودن و سرمای غیر عادی شروع به حرکت روی مهره های ستون فقراتش کرده بود.
می تونست ماه نقره ای رنگی که از داخل آسمون بهش نور می تابوند رو در حالی که لکه ی سیاهی رو تو دل خودش حبس کرده بود، بیینه.
سعی کرد از جاش بلند بشه اما بی هوا، جریانی از الکتریسیته باعث شد حس کنه پاهاش با وزنه های سنگین هیچ تفاوتی ندارن.
بدون اینکه بخواد تسلیم بشه، خودش رو به سختی سمت دو نفری که رو به روش مشغول خوندن بودن کشید: گفتم تمومش کنین! بسه!!
کتاب رو از بین انگشتای چانیول کشید بیرون و باعث شد همزمان با قطع شدن زمزمه ها شعله ی لرزون شمع ها به یکباره خاموش بشن.
وزنه ی سنگینی که کیونگسو رو سمت خودش می کشید، محو شد و پسر دوباره روی زمین سقوط کرد.
چانیول و بکهیون از پشت روی زمین فرود اومدن و بکهیون زیر لب غر زد: کیونگسو دیگه داشت تموم می شد! همه چی داشت خوب پیش می رفت. تو هم اون صداهای عجیبو شنیدی نه مگه؟ به جان خودم داشت عمل می کرد.
چانیول همونطور که کیونگسو وسط نقاشی روی زمین ولو شده بود، شونه بالا اداخت: کیونگسو اون وسط چیکار می کنی؟! این تو نوشته هیچ کس حق نداره پاشو بذاره وسط ستاره!
و کتابو برداشت تا دست خط کج و معوج داخلش رو به پسر روی زمین نشون بده؛ ولی در جواب فقط با چشم غره ی کیونگسو مواجه شد.
پسر سعی کرد از روی زمین بلند شه؛ به شدت احساس خجالت زدگی می کرد؛ از وقتایی که اون دو تا به مسخره می گرفتنش متنفر بود.
برگشت سمت کاسه ی ناچوزش و بعد از برداشتنش به سرعت سمت راهروی خونه رفت و قبل از اینکه بخواد از مبل های اون وسط بالا بره رو به اون دو نفر کرد: کافیه دیگه، همه ی این مسخره بازیا از اولشم احمقانه بود. حالا این ریخت و پاشو جمع کنین و مبلا رو قبل از اینکه برین بکپین، بذارین سر جاشون.
و بعد از تموم کردن جمله های تهدید آمیزش، وارد اتاقش شد و درو با همه ی زورش کوبید.
بکهیون نا امید شده بود و همونطور که شمع هارو بر می داشت زیر لب حرف میزد: مطمئنم اگه کیونگسو خودشو ننداخته بود وسط به نتیجه می رسدیم . داشت کار می کرد!
چانیول نگاهی به کتاب انداخت : شاید باید این موضوع که رفتن داخل نقاشی ممنوعه رو هم از قبل بهش می گفتیم. آخه اینجا نوشته..
-فکر کنم حق با توئه. یه بار دیگه بگو کتاب در مورد کسی که وارد دایره بشه چی گفته؟
+ چیز خاصی ننوشته.. فقط گفته کسایی که وارد دایره بشن، تماما جزو دارایی های شخصی که احضار شده میشن که خب ما اصلا نتونستیم کسی رو احضار کنیم.
بکهیون چند ثانیه قبل از به حرف اومدن تو فکر فرو رفت: حق با توئه.. امم میشه قبل از جا به جا کردن مبلا کمکم کنی تا اینارو پاک کنیم؟
× حتما
*****************
کیونگسو کاسه ی ناچوز رو روی میز کارش کوبوند و بعد سمت تختش، گوشه ی اتاق رفت.
هنوز باورش نمی شد که باز هم گول بکهیون و چانیولو خورده.
با بدنی که حسابی کوفته شده بود، خودشو به شکم روی تخت انداخت و همونطور که سعی می کرد نرم ترین نقطه ی بالش رو برای آروم گرفتن سرش پیدا کنه، چشماش رو بست.
بعد از چند ثانیه با سوز سرمایی که از پنجره ی باز اتاق روی پوست تنش نشست، دوباره چشماش رو باز کرد و سرش رو چرخوند تا اینبار رو به دیوار، اون پوزیشن مناسبی که بهش اجازه ی یه خواب راحت رو می داد، پیدا کنه.
انقدر غرق تو افکارش به دیوار خیره موند که صدای ضعیف برخورد پاشنه ی شخصی به کف اتاقش، تو گوشاش پیچید.
زیر لب غر زد: بکهیون به جان خودم اگه بازم بخوای اذیت کنی جفت چشماتو از کاسه در میارم.
صدای ضعیف نه تنها متوقف نشد، بلکه چند ثانیه بعد، کیونگسو متوجه فرو رفتن بخشی از گوشه ی تختش شد و با حس سر انگشت هایی که طول ساق و رون پاش رو طی می کردن، بعد از نفس داغی که از سر عصبانیت بیرون داد، پاش رو کنار کشید؛ اما خب اون انگشتای مزاحم دست بردار نبودن و با حرکات آرومی، رون کیونگسو رو نوازش وار لمس کردن تا روی باسنش بشینن و بعد با فشار دادن جزئیِ یکی از لپ های باسن اون پسر، شوک زده اش کردن.
![](https://img.wattpad.com/cover/194146354-288-k189745.jpg)
YOU ARE READING
A deal written in blood
Short Storyکیونگسو کیه؟ یه پسر معمولی که عاشق آرامشه؛ چیزی که همخونه اش بکهیون -با اصرار کردنش برای اجرای یه طلسم قدیمی- ازش گرفته .. این مینی فیک درواقع یه وانشات [ترجمه ایه] به ترجمه ی خودم با موضوع متفاوت و فول اسمات ! پس اگه با این ژانر مشکل دارین پیشنه...