3

1K 95 13
                                    

"امروز چیکاره ای عشقم؟" لویی از هری پرسید همونطور که هردوشون رو تخت دراز کشیده بودن و یه عصر پنجشنبه ی کسل کننده رو داشتن سپری میکردن. لویی کارش تموم شده بود و هری، درکمال تعجب اون روز هوس پخت و پز نکرده بود. هردوشون کنار هم دراز کشیده بودن، سراشون روبروی هم بود و دستاشون زیر سرشون.

"نمیدونم." هری با تنبلی شونه هاشو بالا انداخت. به روتختی ها خیره شده بود و داشت با انگشت اشاره‌ش روشون طرحای عجیب میکشید.

لویی داشت به صورت هری نگاه میکرد. جوری که هربار پلک میزد مژه هاش میخوردن به گونه ش، جوری که هر چند وقت یبار زبونشو میاورد بیرون تا لبشو تر کنه، جوری که که هی هوف میکشید از بی حوصلگیش.

بیرون هوا گرم بود، و کلی کار بود که اون دوتا میتونستن انجام بدن. دراز کشیدن تو تخت قطعا از گزینه ها نبود چون از یک ساعت پیش دارن این کارو انجام میدن و واقعا چیز حوصله سربریه.

هری بامزه خمیازه کشید، یه صدا از دهنش خارج شد که باعث شد چشای لویی نرم بشه و باعلاقه به دوست پسرش نگاه کنه. هری انقد سرش گرم به طراحیش رو روتختی ها بود که اصلا حواسش به لویی نبود. یکم دیگه رو تتت موندن تا اینکه لویی تصمیم گرفت به این روز احمقانه حوصله سر بر خاتمه بده. هردوشون اهل ماجراجویی و بیرون رفتن و چیز میز انجام دادن بودن، یه چیز باحال.

لویی با ناله از جاش بلند شد و مستقیم رفت رو دستشویی. هری دید که بعد بسته شدن در لویی ناپدید شد و یه بار دیگه آه کشید. خیلی تنبل بود که خودش یه فگری به حالشون بکنه پس به لویی وقت داد تا کارشو انجام بده. زودی، لویی از دستشویی اومد بیرون و چشماش چشای هری رو ملاقات کردن. هری هنوز اون قیافه ی خسته شو داشت و لویی بود که اونو از بین برد.

"زودباش، پاشو بریم بیرون."

"که چیکار کنیم؟"

"نمیدونم حالا یه فکری میکنیم."

هری همینو به هیچی‌ترجیح میداد پس پاشد و به بدنش کش و قوس داد، قلنجای پشتشو شکوند. آماده شدن و وز در رفتن بیرون. پریدن تو ماشین لویی قبل اینکه هری بپرسه، "کجا میریم؟"

"عام... پارک؟ بازار؟ نمیدونم ولی یه جایی غیر خونمون."

هری به بی‌طاقتی دوست پسرش خندید، ولی درواقع خودشم مث لویی بود.

لویی ماشینو روشن کرد و رفت تو خیابون. "جای خاصی هست که بخوای بری بیبی؟"

هری آه کشید و فکر کرد. "نه... فقط بریم پارک و نمیدونم، بستنی بخوریم شاید؟"

"آره بستنی خوبه." لویی تایید کرد. "خیلی خب،  الان میریم پارک و هر بستنی که تو بخوای میگیریم. خوبه؟" لویی یه لحظه سرشو برگردوند تا به هری نگاه بندازه ولی خوشحالی یهویی تو صورت هری از زیر دستش درنرفت.

Pretty Boy [L.S]Where stories live. Discover now