1

2K 153 35
                                    

"سلام بیبی چیکار میخوای بکنی؟"

"کیک بپزم! فکر کردم که امروز کاپ کیک موردعلاقه تورو درست کنم! " هری وقتی که لویی از سرکار اومد تو آشپزخونه گفت. عطر خمیر کیک تو چارگوشه ی آشپزخونه پیچیده بود و لویی دست خودش نبود ولی با خوشحالی آه کشید.

"اوه عزیزم، مجبور نبودی." لویی اومد جلو و دستاشو دور کمر هری حلقه کرد.

"میدونم، ولی خودم دلم خواست. سه چار روز اخیر مظطرب بنظر میومدی پس فکر کردم این سرحالت میاره." هری یه لبخند معصومانه به لویی زد، چال لپش رو کامل نشون داد که لویی واقعا شیفته شونه.

"خب، فکر کنم جواب داد ولی دیدن صورت تو خودش میتونست کافی باشه عشقم،" لویی با علاقه لبخند زد. هری عمیقا سرخ شد و نگاهش رو برد به سینه ی لویی‌. دستاشو برد سمت دکمه های لباس لویی و باهاشون بازی کرد همونطور که لویی اونجا ایستاده بود و داشت سرخ شدن بیبی کوچولوش رو میپرستید.

"عااو... بیبی من سرخ شده؟" لویی با صدای نرم گفت.

"نه..." هری مثل یه بچه کوچولو که هست زمزمه کرد. نه اینکه هری بچه پنج ساله باشه، درواقع تو بیست سالگیشه. اون فقط برای لویی ۲۳ ساله مثل یه بچس.

لویی سرشو بالا کرد و سعی کرد که چشمای خوشگل سبز هری رو با چشمای آبی خودش ملاقات کنه که هری همش سعی میکرد جلوگیری کنه. جدا از سنشون، هری سه اینچ از لویی بلندتر بود. و قد مهم نیست، لویی همچنان هری رو مثل یه بچه (بیبی) نگه میداشت.

لویی صورت هری رو تو دستاش گرفت و صورت خودشو اورد جلوش، بالاخره چشماشون به هم افتاد. لویی یه لبخند شیرین به هری زد که هری هم باخجالت یه لبخندی بهش زد.

"چطوره که من برم به خودم برسم، درحالیکه تو مراقب باشی کاپ کیک ها نسوزن؟"

هری با خوشحالی سرش رو تکون داد، فرهاش بالا و پایین میشدن، و عمیق لبخند میزد. لویی صورت هری رو اورد پایین و رو نوک پنجه هاش وایستاد و لبای عشقشو بوسید. همین کافی بود تا هری رو بفرسته به یه حالت گیجی قشنگ.

لویی آشپزخونه رو ترک کرد و هری پیش خودش لبخند زد چون خیلی خوش شانسه که کسی مثل لویی داره که عاشقش باشه و ازش مراقبت کنه.

وقتی که لویی برگشت، شلوار گرمکن و یه تیشرت شل و ول تنش بود، هری فرهای نامرتبش رو بسته بود با یه کم موهای بازش که که پشت سرش بودن و انوز به اندازه کافی بلند نبودن که برن تو کشش. با اینحال، لویی بیشتر وقتا هری رو اینجوری میبینه، بازم باعث نمیشه افکار کثیفشو درباره ش نداشته باشه. احساساتش رو کنترل میکنه و میره سمت هری، که داره کاپ کیک قرمز مخملی رو با شکر تزیین میکنه.

"دوست داشتنی بنظر میاد لاولی،" لویی اومد و گونه ی هری رو بوسید همونطور که اون داشت تمرکز میکرد شکر صورتی رو بریزه رو کاپ کیکا و زبونش رو هم اورده بود بیرون.

Pretty Boy [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora