_ هواپیما داره میاد ...
لیام قاشقو توی هوا چرخوند و بر خندید ... دستاشو توی هوا تکون داد و لیام وقتی که تونست قاشقو توی دهنش بذاره نفس راحتی کشید ... باید کم کم دادن میوه بهش رو شروع میکرد و نگران بود که بدغذاییش دردسر بشه ، ولی حالا که میدید بر راحت غذاشو میخوره خیالش راحت میشد ...
نزدیکای ظهر بود و لیام حتی صبحانه هم نخورده بود ... باید غذای بر رو بهش میداد و بعد یه ناهار حاضری درست میکرد ...
خواست قاشق بعدی رو بهش بده که بر سرشو برگردوند و به تلویزیون خاموش نگاه کرد ، انگار که داشت میگفت تا تلویزیونو روشن نکنی غذا نمیخورم ... لیام آه کشید و کنترل تلویزیون رو برداشت و روشنش کرد ... اخیرا بر بیشتر از دوساعت تلویزیون میدید و این نگرانش میکرد ...
حواس بر به کلی به کارتون درحال پخش توی تلویزیون پرت شد ، لیام هم از فرصت استفاده کرد و خواست ادامه ی غذاش رو بهش بده که بر با دیدن کارتون خندید و بدون اینکه خودش متوجه بشه بشقاب کوچیکش رو از روی میز انداخت ...
لیام چشماشو روی هم فشار داد و برای سومین بار توی روز آه کشید ... آخرش اون بچه پیرش میکرد ...
ظرفو از روی زمین برداشت و اون رو برد تا توی آشپزخونه بذاره ... با یه دستمال روی پارکت رو تمیز کرد و به بر نگاه کرد که کارتون میدید و از هفت دولت آزاد بود ...
به آرومی وارد آشپزخونه شد و ظرف کوچیک زرد رنگ رو شست ... خواست از داخل جعبه چندتا بیسکوییت برداره تا برای بر ببره ، که گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد ... هری ؟
گوشیش رو برداشت و جواب داد ...
_ بله ؟
+ سلام پینو ...
هری پرانرژی گفت و لیام تونست صدای صحبت چندنفر رو از پشت تلفن بشنوه ...
_ هی هز ... کجایی ؟
+ پیش لویی ... با چندتا از دوستاش اومدیم باشگاه ...
لیام ابروهاشو بالا انداخت و تایید کرد ... اونطور که مشخص بود لویی فرد خیلی اجتماعی ای بود ...
_ خب ، کاری داشتی ؟
+ بیا بریم مسافرت ...
لیام که از جمله ی ناگهانی هری کمی جاخورده بود گوشی رو توی دستش جابه جا کرد و با نگاه بر رو چک کرد ...
_ مسافرت ؟؟
+ آره ... لویی همه رو دعوت کرده که باهم بریم منچستر ...
هری کمی مکث کرد و پشت تلفن نیشخند زد ...
+ بچه های کافه هم قراره بیان ...
و لیام خوب میدونست که منظور هری از بچه های کافه دقیقا چیه ...
نگاه کوتاهی به بر انداخت و جواب داد ...
YOU ARE READING
°Little Problem° [Z.M] _ By Sara (Completed)
Fanfiction+ آقای پین، یا بچه ی بوگندوتو از جلوی در خونه ی من دور میکنی یا زنگ میزنم پلیس!! Highest ranks: #1 in fanfiction and #1 in onedirection 💛❤ با احترام به لیام پین و تمام خاطرات قشنگی که بهمون هدیه داد.