°35°

4.7K 860 383
                                    

هری با خستگی روی صندلی چرمی لم داد و چشماش رو بست ... بخاطر درد خفیفی که توی سرش پیچیده بود اخماش رو توی هم فرو برده بود و این در اصل نشون میداد که اون مرد چقدر خسته ست ، البته نه فقط اون ؛ همه ی کارکنای شرکت خسته بودن ، به خصوص اون سه نفر ...

لحظاتی چشماشو باز کرد و به نایل نگاه کرد که بلافاصله بعد از وارد شدن به اتاق پشت میزش نشست و سیستمش رو روشن کرد ، انگار که هرگز از کار خسته نمیشد ...

لیام جلوی میزش ایستاده بود ، اخم کرده بود و با خستگی و نارضایتی روی صورتش دست میکشید ... بیشتر از هرکدوم اونها لیام متوجه شده بود دیگه چاره ای نمونده ... بعد از جلسه ی ناامید کننده ی اونروز دیگه تقریبا تمام انگیزه برای سرپا شدن دوباره ی شرکت از بین رفته بود ... البته نه کاملا ؛

به چهره ی جدی و مصمم نایل نمیومد که تسلیم شده باشه ... تنها کسی که میشد انگیزه رو از چشماش خوند اون بلوندی بود ، با اینکه میدونست حتی اگه شرکت کاملا ورشکست بشه هم ضربه ای به منافع اون نمیخوره و درهرصورت میتونه حقش رو از دادگاه دریافت کنه ... با اینکه لیام و هری هنوز کاملا شکست رو قبول نکرده بودن اما انگار میدونستن تقریبا غیر ممکنه که بتونن از نو شروع کنن ، بخاطر همین امیدوار بودن نایل چیز عجیبی به نظر میرسید ...

_ برام سخته که اینو بگم ، ولی ...

لیام زمزمه کرد و سرش رو به آرومی بالا آورد ، درحالی که از داخل چشماش میشد احساس شرم رو خوند ...

وقتی که هری تو چشماش نگاه کرد ، به سختی لب هاش رو تر کرد و آه کشید ...

_ فک کنم باید تسلیم شیم ...

+ هنوز زوده ...

نگاه لیام و هری همزمان روی نایلی برگشت که همچنان به سیستم نگاه میکرد و سرش رو بالا نمیاورد ... وقتی نایل متوجه نگاه خیره اون دونفر روی خودش شد ، سرش رو بالا آورد و متوجه شد که چشمای منتظر اون دونفر ازش توضیح کامل میخوان ...

+ میتونیم یه نفرو پیدا کنیم که حاضر بشه بدهیامونو پرداخت کنه ، و درعوض باهاش همکاری کنیم ...

هری که منتظر یه پیشنهاد خوب از نایل بود به یکباره امیدش رو از دست داد و چشماش رو روی هم فشار داد ...

+ دیوونه شدی نایل ؟؟ هیچ سهامداری حاضر نیست بدهیای ما رو پرداخت کنه ... خودت اگه بودی حاضر بودی ؟؟ در ضمن ، فک کردی خودم این روشو امتحان نکردم ؟؟ من تقریبا به همه ی سهامدارای کله گنده ی انگلستان و ایرلند زنگ زدم یا ایمیل فرستادم ... با وجود اینکه میدونستم هیچ شانسی توی این کار نیست اما بازم امتحانش کردم ، و حالا میبینی که هیچکدوم حتی توجه هم نکردن ... مگه تو از برنامه ها خبر-...

+ اینجا رو نگاه کنین ...

لیام بعد از شنیدن این حرف اخم کرد و تکیه ش رو از میز گرفت تا به اون سمت بره ... هری حسابی ضایع شده بود ، اما این تقریبا آخرین چیزی بود که اهمیت داشت ، برای همین از جاش بلند شد و به تبعیت از حرف نایل رفت و کنار میزش ایستاد ...

°Little Problem° [Z.M] _ By Sara (Completed)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant