First shot

1K 88 2
                                    

دل نوشته های کوچک من در حالی که از عطر دلنشین گل های رز باغ کوچیک خونه‌ی اون لذت میبرم فقط یه چیز رو برای کسایی که میخوننش اشکار میکنه واون اینه که تو تنها گل ارکیده ی سفید و دلبر قلب منی...

ارکیده مقدس ترین گیاه اون بود و با تمام وجود اون گل رو مپرستید درست مثل داستانش اون داستان غمگین خودشون رو هم عاشقانه میپرستید
اروم‌سرشو از دفتر خاطراتش بیرون اورد به باغچه‌ی کوچیکشون نگاه کرد همون لحظه پروانه ای از کنار صورتش پرواز کرد و رد شد و اون میتونست قسم بخوره اولین بارشه که پروانه ای با رنگ صورتی مایل به بنفش میبینه پروانه رو با نگاهش دنبال کرد تا پروانه رسید بین گلهای رنگی باغچه و بینشون گم شد حتی اونم توی زندگیش موندگار نبود مثل بقیه مثل همیشه ،به نیمکت چوبی تکیه داد به اسمون خیره شد و به گذشته فکر کرد به خاطر اورد گذشته ای که درد داشت براش دفترشو باز کرد و صفحه های قدیمی رو اورد اینطوری بهتر میتونست به یاد بیاره لبخند تلخی زد و رفت به اون زمانا
[فلش بک_چهار سال پیش]
چشمای اشکیشو اروم بست و سعی کرد با یه نفس عمیق خودشو اروم کنه ولی فقط داشت خودشو گول میزد اون نمیتونست بودن کس دیگه ای رو کنار نامجون تحمل کنه، دستاشو مشت کرد و تمام پله های مدرسه رو تا پایین با بالا ترین سرعت دوید کسی نباید اشکاشو میدی هیچکس نباید میدی که اون ضعیفه اون سوکجین بود کسی که با منطق عجیبش همه رو‌اروم میکرد سعی میکرد به همه حس خوبی بده و خنده به لبشون بیاره حتی به کسی که ازش متنفر بود لبخند میزد و وقتی کسی گریه میکرد نمیتونست جلوی خودشو بگیره که کنارش نره و دلداریش نده وقتی به حیاط رسید هوای تازه ی تابستون رو بلعید کاملا یادش رفته بود قفسه ی سینه‌ش با دویدن میسوزه ولی اینم کسی نباید میفهمید اون به اندازه کافی جلوی همشون ضعیف دیده شده دیگه باید خودشو جمع کنه و قوی باشه حتی شده به ظاهر فقط اون هیچ ایده ای راجب اینکه چطور میخواد این دوره ی ترم تابستونه ی اجباری رو بگذرونه نداشت خب البته اون مشکلی با مدرسه اومد توی تابستون نداشت ولی با وجود دلیل تمام درداش نمیتونست بهش فکر کنه قراره توی این یک ماه چی به سرش بیاد اینکه اونو هر روز با وجود تعطیلات ببینه عالیه ولی فقط اون نه نفر دومی که حتی اسمشم لرز به تنش میاره «مین هیوک»
بلاخره به دستشویی اخر حیاط رسید ولی از داخل رفتن پشیمون شد هندزفری و گوشیشو در اورد و اهنگشونو گوش داد گرچه نامجون هیچوقت با اون این اهنگو گوش نداده بود ولی جین اون اهنگو بخاطر نامجون گوش میداد و اونو کنارش درحالی که جین سرشو روی شونه ش گذاشته و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و دست نامجون دور شونه هاشه و جفتشونو با لبخند و چشمای بسته دارن از اهنگ لذت میبرن تصور میکرد ولی تا وقتی مین هیوک و دوستاشون بودن اون هیچ شانسی برای با نامجون بودن نداشت، اون مین هیوک رو دوست داشت اون پسر فوق العاده ای بود ولی وقتی بحث نامجون بود اون نفرت انگیزترين ادم توی زندگی جین میشد ولی باز هم جین نمیتونست کاری کنه اون باید تماشا میکرد و اهمیت نمیداد و فراموش میکرد اینا حرفایی بود که دوستاش میزدن ولی کی از دل جین خبر داشت و میدونست چی بهش میگذره وقتی نامجون و مین هیوک رو کنار هم میبینه و چیزی نمیگه ،لبخند میزنه ،دستاشو مشت میکنه تا تمام درد قلب و بغض ناراحتیشو توی مشتاش پنهون کنه و به دوستاش که با دقت به رفتارش نگاه میکنن چشمک و لبخند بزنه خودشم از این همه نقاب زدن متنفر بود ولی تا وقتی همه بخاطر این حس سرزنشش میکردن اون مجبور بود نقابارو نگه داره و از دور پنهونی و یواشکی با حسرت به نامجون خیره بشه و قلبش هزاران بار برای اینکه اون سهم همه بود غیر از خودش بشکنه ولی مگه اون قلب اشیونه ی نامجون اون نبود؟ پس دوباره میساختش و باز اگر میشکست میساخت دوباره و دوباره برای نامجون اون هزاران بار اینکارو بدون خستگی انجام میداد
خودشم یه وقتایی از این همه حس خاص که به اون داره تعجب میکنه اون الان حتی از اولین باری که فکر میکرد عاشق شده بود عاشق تره نامجون اولین عشق حقیقی توی قلب جینه و جین نمیدونه چطور قراره اونو ترک کنه و سالها نبینه، گرچه جین نمیخواد بره و این یکی از دلایل عقب افتادن کارای سفر یکطرفه ی اون و خانوادشه ولی اون مجبوره باور کنه ممکنه روزی برسه که از نامجون برای همیشه خداحافظی کنه ولی اون نمیخواد اون از خداحافظی متنفره مخصوصا از اون از کسی که جین با حتی صدای کفشاش که روی زمین کشیده میشه میتونه حضورشو حس کنه کسی که جین وقتی پیششه اونقد نفس میکشه که عطرش کاملا توی ریه هاش موندگار بشه و اگه دستش یا قسمتی از لباسش بوی نامجونو بده شب به اغوش میکشدش و میخوابه جین چطور میتونه نامجونو از قلبش بیرون کنه وقتی هرروز بیشتر عاشقش میشه و دلکندن ازش سخت تر.
تمام اونایی که مرتب با جین دعوا میکنن و بهش میگن نامجونو فراموش کنه اینارو میدونن؟
اونا میدونن وقتی جین با نامجون حرف نمیزنه و خبری ازش نداره تمام لحظه ها به این فکر میکنه که اون داره چکار میکنه غذا خورده ؟ خوب خوابیده؟ اونا میدونن که جین همیشه دلتنگ نامجونه و یه فایل مخصوص نامجون توی گالری گوشیش داره که هردفعه بازش میکنه قلبش انگار میگیره و جینو از بیقراری دیوونه میکنه
اروم با اهنگ زمزمه میکنه :
If you wanna I will fly fly fly
Like a swallow to the burning hell and it's so fine
Like the wind in mid July
Open your embrace and I will fly.
If you wanna go, then tell me why.
I'll be breathing you and only you until I die.
You're the only one for whom I try.
Listen to you dub forgetting how to fly.
If you suffer I will die for you
I always have a bad desire for you
Love me like nobody else will do
And I wanna be forever dope from you.
I listen to your dub and I want more.
The violin now stands for the guitar chord
The sound is rising, it starts to cry
Driving the place where no path lies.
The wind is taking me to the sun.
I'll never stop and never run.
Watching how the time goes by
If you wanna I will fly fly fly
اهنگ کاملا حرفای جین به نامجون بود. جین به اطراف حیاط مدرسه نگاه کرد و وقتی از نبود کسی مطمعن شد به اشکاش اجازه داد گونه هاشو خیس کنن اون تو خلوت خودش میتونست قوی نباشه؟
میتونست خودش باشه اون نقابشو در اورد و‌جین واقعی رو برای درختا گنجشکا و اسمون ابی بالای سرش به نمایش گذاشت اون اجازه داد فقط اونا جین واقعی که درواقع یه پسر بچه ی کوچولو با چشمای درشت اشکی بود که دنبال اغوش کسی که بتونه بفهمه دردایی که میکشه رو میکشت ولی چیزه غیر از تماشاچیای ساکتش که برگهای درختها و ابرای اسمون و گنجشکا و مورچه نبودن و اونا هم نمیتونستن درد جین رو بفهمن فقط میتونستن دورشو شلوغ کنن تا درداشو برای مدتی فراموش کنه و تنها اغوشی که نصیب جین میشد دستای لاغر خودش بود که وقتی پاهاشو روی نیمکتای حیاط جمع میکرد دورشون حلقه میکرد خنده داره خودت بغل ارامش بخش خودت باشه و خودت تنهای همه ی اینارو به دوش بکشی جین میدونست که زیاد تو بروز ندادن ناراحتیش موفق نیست ولی اون تمام تلاشش رو میکرد اون خیلی ضعیف و خسته بود و تحمل همه ی اینا براش مثل زندگی توی جهنم و تحمل اتیش اون بود.
اون کل یکماه کاراموزی صبح رو با یه سطل اب یخ نامرئی که با دیدن نامجون و مین هیوک کنار هم روش ریخته میشد میگذروند و ظهر با گریه و اهنگ خودش و نامجون پیاده و تنها تا خونه میگذروند ولی اون قول داده بود که تحمل کنه
یا حداقل سعیشو بکنه
...
این داستان پر از احساسه و من اینو تو بدترین و بهترین روزهای زندگیم نوشتم  👀
نمیدونم چرا ولی خس خوبیه که برای خوندن بقیه منتشرش کنم🙄
امیدوارم دوست داشته باشین💜✨

The orchid smell and the butterfly colorWhere stories live. Discover now