Fourth shot

255 64 13
                                    

زندگی یعنی بالا و پایین شدن یعنی خندیدن و گریه کردن
یعنی یه لحظه از شادی میخوای پرواز کنی و لحظه ی بعد میخوای از غم و مشکلات فرار کنی
گاهی توی زندگی برای اینکه کسی یا چیزی رو فراموش کنیم سعی میکنیم جاشو با کس یا چیز جدیدی پر کنیم
و میتونم قسم بخورم که این اشتباه ترین کاره
حداقل جین اینطور فکر میکرد
یکماه از روزی که جین انگشتر ستی به نامجون داده بود میگذشت و خب اونا به زور به هم سلام میکردن درواقع جین تصمیم گرفته بود فاصله بگیره تصمیم گرفته بود بدون نامجون و حسش زندگی کردن رو یاد بگیره ترم جدید تازه شروع شده بود و بین شاگرد های جدید جین شخصی رو ملاقات کرد
کسی که جین قبلا راجب علایقش زیاد باهاش چت کرده بود و چندباری بیرون دیده بودش ولی فکرشو نمیکرد که اون ادمی باشه که بشه باهاش دوست شد
پارک هه مین
در هر حال جین داشت خوب پیش میرفت
اون واقعا قوی شده بود
کمتر غصه میخورد و راحت تر میخوابید درواقع خودشو گول میزد ولی خودشم خوب میدونست دروغگوی خوبی نیست
با این همه اطرافیانش و حتی نامجون باور کرده بودن که جین حسابی عوض شده و نامجون رو فراموش کرده
زمانی رسید که جین دیگه حتی حلقه شو دستش نمیکرد این چیزی بود که همه میگفتن ولی هیچکس نمیدونست که جین زیر روپوشش گردنبندی داره که حاوی حلقه ی نامجونه
هه مین و جین اونقدر صمیمی شدن که هه مین تمام راز ها و درد و دل هاشو به جین میگفت و جین خوشحال بود که میتونه به هه مین کمک کنه از نظر جین اون ادم خوبی بود
ولی همیشه اونطوری که فکر میکنیم پیش نمیره
درست وقتی جین مطمعن شده بود از اینکه دوست خوبی برای هه مین شده
اون کاملا غیر منتظره به جین اعتراف کرد و باعث شد تمام احساسات و محاسبه های جین بهم بریزه باعث شد جین قاطی کنه و گیج بشه گیج تر از قبل
این اولین باری بود که کسی به جین میگفت دوسش داره و جین گول خودشو خورد
میدونین گاهی یه اعتراف بیانگر احساسات دوطرفه نیست ولی جین هنوز اینو نفهمیده بود و قدم به راه اشتباهی گذاشت
اون به هه مین گفت که اونم احساساتی مثل اونو تجربه میکنه
و بعدش اتفاقات خوبی افتاد ولی همه چیز خراب شد وقتی بعضی از دوستای جین و هه مین و کسی که عاشق هه مین بود از قضیه بو بردن و از تمام توانایی هاشون برای خراب کردن رابطه ی اونا استفاده کردن
اونا به جین القابی مثل کثیف ، دروغگو، دو رو و هزاران هزار چیز دیگه نسبت دادن و ضربه ی بدی به اون زدن
با اینجال سانمی تو تمام شرایط کنار جین بود همچنین بقیه ی دوستاش مثل هوسوک اونا حسابی پشتو گرم نگه داشتن و همین باعث شد جین به خودش بیاد
گاهی یه تلنگر کافی نیست باید یه راهی رو بری تجربه کنی اشتباه کنی درد بکشی تا بفهمی چکار کردی تا بزرگ بشی و راه درست رو پیدا کنی
جین خیلی اشتباه کرد که سعی کرد خودشو گول بزنه
اشتباه بزرگتری کرد که سعی کرد کس دیگه ای رو دوست داشته باشه درحالی که قلبش برای کس دیگه ای میزد مثل این میمونه که بخوای زوری چیزی رو باور کنی بعدش قطعا به مشکل میخوری و بن بست
گرچه اون فهمید وقتی ضعیف باشه با اعتراف عشق هرکسی وا میده پس دستشو روی زانو هاش گذاشت و از زمین بلند شد خاک های لباسشو تکوند و محکم ایستاد
اون بزرگ شد
دیگه به هیچکس اجازه نمیداد ازارش بده یا گولش بزنه
اون کیم سوک جین بود
بزرگ شده بود و تازه راه درست رو پیدا کرده بود
اینو وقتی فهمید که خودشو توی چت روم نامجون پیدا کرد بعدش اونا قشنگ ترین حرفای ممکن رو بعد از یه بحث جدی زدن و لبخند دوباره مهمون لبهای جین شد البته اینبار از راه درستش
جین تصمیم گرفته بود نامجون رو به هر قیمتی به دست بیاره ولی با دونستن اینکه اول باید مراقت خودش باشه چون در غیر این صورت چیزی نمیمونه که بخواد به نامجون اون عشق بورزه
همه چیز خیلی خوب شده بود جین همش به این فکر میکرد که اون و دوستاشون با نامجون اکیپ خیلی خوبی بودن اونا مثل خانواده ی جین براش با ارزش بودن و دیدن لبخنداشون وقتی نامجون بعد از مدتها بینشون مینشست و باهاشون حرف میزد قشنگ ترین چیزی بود که جین اخیرا دیده بود
اون تازه به خاطر اورده بود که نامجون فوق العاده ترین ادمیه که تو عمرش دیده
اون مهربون ترین و زیبا ترین و عاقل ترین در عین حال احمق ترین بود و از نظر جین اون خیلی کامل بود
اونا با هم به یه مهمونی رفتن مهمونی تولد یکی از دوستای مشترک قدیمیشون و اونشب جزء بهترین شب های زندگی جین بود نامجون اونشب اونقدر قشنگ میخندید و اونقدر خوشحال و متفاوت بود که جین حاضر بود همه چیزشو بده تا اونو همیشه اینطوری ببینه
پس اون شروع به برنامه ریزی با کمک سانمی و بقیه برای تولد نامجون کرد چون تولدش نزدیک بود و اونا میخواستن برای دوست فوق العادشون شب خوبی رو‌بسازن
توی برنامه ریزی همه کمک کردن و در اخر قرار شد نامجون رو روز تولدش سورپرایز کنن
ولی بازم اونطوری میخواستم پیش نرفت
طبیعیه که خانواده ی نامجون روز تولدش براش برنامه ریخته بودن و اون چند روز برنامشون رو عقب انداختن و به جای بیرون رفتن قرار شد خونه ی جین دور هم جمع بشن
جین خودش کیک پخت و بچه ها دنبال نامجون رفتن تا بیارنش بعدش اونا یه دورهمیه کوچیک و شاد برای تولد نامجون داشتن و اونشب جین به نامجون گفت که چقد وجودش توی زندگیش براش با ارزش و قشنگه
بعد از اونشب مدتی گذشت و اونا هم دیگه رو ندیدن درواقع شرایط جوری شده بود که نمیتونستن همو ملاقات کنن ولی گه گاهی با هم چت میکردن
به زودی تولد جین میشد و برای اون تولدش مهم ترین روز زندگیشه طبیعیه که برای همه اینطور باشه ولی شاید برای جین این روز یکم خاص تر باشه
یعنی در 8 june  روز تولد جین چه اتفاقی میوفته؟...

The orchid smell and the butterfly colorDonde viven las historias. Descúbrelo ahora