اون قول داده بود به خودش به نامجون مجازی توی قلبش و به تنها دوستی که درکش میکرد «یونگی»، جین یه دوست خیلی مهربون داشت که درست زمانی که حس میکرد به ته خط رسیده اون پیداش شد جین تاحالا دوستشو از نزدیک ندیده اونا فقط از طریق چت و تماس تصویری ارتباط داشتن ولی از اونجایی که اونا تقریبا هم درد بودن رابطه ی خوبی ساخته بودن البته یونگی تقریبا خوش شانس تر بود چون اون هنوز عاشق کسی بود که قبلا باهاش تو رابطه بوده ولی جین خنده داره که عاشق کسی بود که جینو هیونگ (برادر) صدا میکنه شاید اصلا از حس جین هم خبر نداره شایدم داره و اهمیت نمیده جین هیچ ایده ای راجب اینکه نامجون چ حسی بهش داره و دربارش چی فکر میکنه نداشت ولی یونگی واقعا یه فرشته بود چون وقتی جین از اتفاقاتی که براش افتاده بوده تعریف میکنه یونگی با اطمینان میگه اون دوست داره و باعث میشه جین لپاش گل بندازه و ظاهری شروع به مقابله با یونگی بکنی ولی درواقع قلبش حسابی توی جاش تکون بخوره و مغزش رویا بسازه ولی اینا خیلی کوتاهه چون جین تمام صحنه هایی که نامجون و مین هیوک کنار همن رو به خاطر میاره و قلبش دیگه از شادی نمیرقصه و غمگین و دلگیر از حرکت می ایسته و مغزش رویا پردازی رو متوقف میکنه و عصبانی صفت احمق رو به خودش میده یونگی یه روش جدید برای ارامش بیشتر جین بهش پیشنهاد میکنه اونم نوشتنه جین از اخرین تجربه عاشق شدنش که یه اشتباه وحشتناک و درد اور تو زندگیش بود نوشتنو کنار گذاشته بود ولی یونگی باز هم فرشته ی نجاتش میشه و بهش یاداوری میکنه که اون میتونه احساساتشو بنویسه و از میزان دردناک بودنش کم کنه جین هم به حرف دوست عزیزش گوش میده چون جین به یونگی اعتماد داره یونگی تنها کسیه که به جین نمیگه از این عشق یک طرفه کنار بکشه و بیخیال نامجون بشه اون تنها کسیه که به احساسات عمیق و عزیز جین زودگذر و احمقانه نمیگه اون هم مثل جین اونارو خاص و دوست داشتنی خطاب میکنه و همین باعث شده جین هیچوقت کاری نکنه که اونو از دست بده حتی یه جورایی میشه گفت یونگی قلمو دست جین میده اون بهش پیشنهاد کرد که با هم بنویسن جوری که یه داستان بسازن که خودشون به جای دوتا نقش اصلی ها بنویسن حتما میگین چطور خب اینطوری بود که جین یکی از نقش اصلی ها و یونگی یکی دیگه بود و اونا وابسطه به داستانی که توافق کرده بودن به جاش شخصیت ها حرف میزدن و عمل میکردن و بعد یونگی اونو به صورت پی دی اف در میاورد و نگه میداشت حالا جین یکم حالش بهتر شده بود یونگی واقعا فرشته بود چون موقع امتحانای اخر ترم که نامجون حتی به جین جواب سلام هم نمیداد یونگی بود که قبل و بعد امتحان جین رو اروم میکرد و ازش میخواست دور از اکیپ رو مخشون بشیده این لقبی بود که یونگی به اکیپ دوستانه ی اونا میداد رومخ یه وقتایی هم مزخرف جین ناراحت میشد چون اونا دوستاشن و اون از ته قلبش عاشق دوستاش بود و اونارو خانواده ی دومش خطاب میکرد ولی یونگی هم دوستش بود و بخاطر اون بود که اینقد از اونا بدش میاد بخاطر همین سکوت میکرد و به دیوونه بازی های یونگی و حرص خوردناش میخندید اونا تنها زمانایی بودن که جین بعد از فاصله افتادن بین خودش و نامجون از ته دل میخندید. تقریبا برای جین عادی شده بود درد کشیدن حسرت خوردن و بغض رو فرو بردن ولی چیزی که باعث میشد جین منفجر بشه حرفایی بود که بقیه میزدن اونا جوری حرف میزدن انگار جین مریضه و مشکلی داره واقعا دونستن و فهمیدن این موضوع که جین عاشق نامجونه براشون اینقد سخت بود؟ چرا عشق بی پایان مین هیوک اینقد عادی بود و جین مریض نشون داده میشد اونا اونقدر به مین هیوک و حسش اهمیت میدادن که تمام تلاششونو میکردن که جین از نامجون دور بمونه که مبادا مین هیوک ناراحت بشه و درد بکشه ولی جین چی میشد کی اهمیت میده اون خودش باید با خودش کنار بیاد اون مریضه ولی اونا حتی اینم نمیدونستن که جین به اهمیت ندادن هم عادت کرده البته اهمیت ندادن به هرچیزی و هر حرفی که اونا میزدن غیر از نامجون و کسایی که اطرافشن اون توی اون مدتی که صدای نامجون رو هم نشنیده بود یواشکی جایی مینشست که بهش نزدیک باشه تا صداشو فقط بشنوه ولی هیچکس اینم نمیدونست اون حتی جرعت نمیکرد مثل مین هیوک از نامجون عکس و فیلم بگیره و اگه کسی هم چیزی از نامجون داشت از بگیره اون میترسید از همه اونا میترسید تنها چیزی که جین از نامجون داره یه فایل ۱۵۰ تایی عکس از نامجون و اسکرین شات حرفایی که با هم میزدن اون شبا اون اسکرین شاتهارو میخوند مثل داستان تا خوابش ببره و خواب نامجونو ببینه گرچه وقتی بیدار میشد از اینکه فقط خواب بوده کلی گریه میکرد و اون وسطا کلی کابوس میدید از نامجون و مین هیوک ولی بازم مهم نامجون بود اون خاص ترین نقطه ی پررنگ زندگی جین بود، هست و خواهد بود جین نمیتونه اونو از قلبش پاک کنه و فراموشش کنه هیچوقت ولی داره تظاهر میکنه که این اتفاق افتاده فقط بخاطر اینکه بقیه کمتر ازارش بدن و نمک روی زخمش بپاشن اونا با بی رحمی به جین دستور میدن که به نامجون پیام نده و باهاش حرف نزنه فراموشش کنه و بهش فکر نکنه اونا با جدیت توی چشماش زل میزنن و میگن که نامجون عاشق مین هیوکه و واضحه که مین هیوک هم اون رو دوست داره پس جین باید عقب بکشه و فراموشش کنه گفتنش برای اونا سادهس ولی برای قلبی که جین داره سنگین و درد اوره.
همه چیز سخته یه وقتایی ولی وقتی بدونی چطور باید بگذرونیش میتونی زنده بمونی لازم نیست حتما زندگی کنی فقط نفس بکش و خودتو تو ارامش نگه دار جین از گریه کردن متنفر شده بود و از همه چیز خسته ولی اون قبلا روزای بدتری گذرونده سریال، خوندن و نوشتن به اون کمک کرد که کمتر گریه کنه اون فایل ۱۵۰ تایی و اسکرین شاتا کمک کردن راحت تر زندگی رو بگذرونه و دوری نامجون رو تحمل کنه اون هر روز ساعتای انلاین بودن نامجون رو چک میکرد و خودشو سرگرم فکر کردن به اینکه اون الان داره چکار میکنه میکرد اون توی این دوران حدودا یک ماهه بعد از تموم شدن کلاسای کاراموزی جین خبرای خیلی بدی شنیده بود خبرایی که راجب خودش و زندگیش بودن و هرکس دیگه ای بود عصبانی میشد و میرفت تو اتاق درو به هم میکوبید ولی جین فقط تماشا میکرد و میگفت اهان خب یه چیزی میشه دیگه اون یه مدت هیچکسو نداشت که باهاش حرف بزنه هیچکسی نبود که باهاش وقت بگذرونه حتی یونگی اون سرشو با درساش گرم کرده بود و مدتی با جین حرف نمیزد بقیه مسافرت بودن و سرگرم زندگی و خانواده شون و جین خودشو توی تخت خواب و کتاب و گوشی دفن کرده بود اون شبکه های اجتماعیشو پاک کرده بود و با هیچکس حرف نمیزد ولی یه روز درست وقتی اون داشت برای تولد سانمی و هوسوک برنامه ریزی میکرد پیام سانمی رو روی صفحه ی گوشیش دید که راجب تولدش از اون نظر میخواد جین به سانمی ایده داد و سانمی تاریخ تولدشو مشخص کرد و به جین گفت همه ی دوستاشون حتی نامجون و مینی رو دعوت کرده خب ته دل جین یه چیزی ریخت اون یاد تولد خودش افتاد که از هفته ی قبلیش با بعدیش منتظر بود نامجون یه پی ام ساده مثل همونی که مدیر مدرسه براش فرستاده بود بفرسته "تولدت مبارک" ولی هیچ خبری نبود اون حتی وقتی جینو دید باهاش حرف هم نزد جین حس خیلی بدی داشت ولی بازم مهم نیست جین دیگه به خودش اهمیت نمیده وقتی از این موضوع مطمعن شد که اسپری اسمش تموم شد و میدونست بهش نیاز پیدا میکنه ولی اقدامی برای خریدنش نکرد به جاش با پولی که باباش برای اسپری اسم داده بود یه کتاب خرید کتابی که از لحظه ی ورود جین به کتاب فروشی نظرش زو جلب کرده بود درحالی که جین اصلا نمیدونس داستانش چیه ولی وقتی از کتابدار راجبش پرسید فهمید داستان یه عشق ممنوعهس این هم مثل خیلی چیزای دیگه خنده داره که جین جذب چیزای ممنوعه میشه اون درست مثل ادم و حوا شیفته ی میوه ی ممنوعه شده بود و هر ممنوعه ی دیگه ای به چشمش جذاب میومد جین از کتاب دوتا خرید کتابی که با هر خط خوندنش قطره اشکی بعد از مدتها از چشمای جین سرازیر میکرد اون یکی از کتابارو توی جعبه ای که خریده بود گذاشت و دیگری رو خودش خوند و بعد توی چمدونش گذاشت جین داشت کم کم از گوشیش جدا میشد و سعی میکرد اون رو ترک کنه و کمتر خودشو با اون مشغول کنه اون بیشتر کتاب خوند و خیلی بیشتر و بیشتر نوشت همه چیز داشت براش ساده تر و جا افتاده تر میشد تا اینکه روز تولد سانمی رسید اون تصمیم گرفته بود زودتر و برای کمک اونجا بره و بعد از مدتها کمی با سانمی دردودل کنه ولی سانمی تولدش بود و جین نباید اونو درگیر مشکلاتش میکرد پس چیزی نگفت و باعث شد سانمی خودش شروع به حرف زدن کرد و جین نقاب معروفشو زد و شروع به خندیدن با دوست عزیزش کرد...
...
تصمیم گرفتم اینو ادامه بدم 😬
این با بقیه ی نوشته هام فرق داره و بنا به دلایلی پایانی نداره تا الان نمیدونم چی پیش میاد ولی ادامه دار میشه🌸
دوستون دارم امیدوارم خوشتون بیاد💜✨
YOU ARE READING
The orchid smell and the butterfly color
Fanfictionعطر من و رنگ تو چه ترکیب قشنگی برای به گند کشیدن زندگی و دنیامون فقط کافیه نفس عمیق بکشی و جمله ی افسانه ای رو درحالی که به چشمای منتظر مشتاقم زل زدی بگی : «دوست ندارم» [completed]